سرنوشت

سرنوشت"
p,19
.
.
.
چشمام خیلی ..‌ خیلی درخشان بود ..
بعد از دو مین صدای ته رو شنیدیم که گفت ..
.
ته : کوک .. ا/ت ... بیاین میخایم راه بیوفتیم ...

با جونگ کوک به سمت ماشین رفتیم و نشستیم ...
۲ ساعت بعد...
بالاخره رسیدیم بوسان .. منظره ی قشنگی داشت .. همه جا سر سبز بود ... هوای تمیز ...
.
رسیدیم خونه ی جیهوپ دوست جونگ کوک
.
هوپی : به بهه سلامممم
.
کوک و ته و جیمین همه باهم بغلش کردن ..
.
ته : وای پسر چقد دلم برات تنگ شده بودد
.
جیمین : منمم
..
کوک : چ خبرا پسر؟
.
هوپی : هیچ خبر ... راستی تو باید پرنسس خانوم جونگ کوک ما باشی نه ؟ ( رو به ا/ت )
.
خندم گرفت ..
ا/ت : آره خوشبختم ( لبخند )
.
هوپی : منم همینطور ا/ت خانوم ( لبخند )
.
کوک : خب ایشون عموی من هستن و ایشون پسرش و ایشون هم دخترش
.
هوپی : خوشبختم بیاین تو ...
.
با کوک رفتیم داخل عمارت جی هوپ ..‌ عمارت بزرگ و در عین حال زیبایی داشت ...
.
.
.
دیدگاه ها (۶)

"سرنوشت "p,20...زنی رو توی عمارت دیدم که بچه ی گوگولی و خجال...

"سرنوشت "p,21...جیهوپ : خب میبینم که با پسر اولم آشنا شدین( ...

"سرنوشت "p,18...ویو کوک ۵ ساعت بعد ساعت ۱ ظهر *.ا/ت روی صندل...

"سرنوشت" p,17...ا/ت : یعنی باهم.... اهم اهم .؟.کوک : آره( خن...

"سرنوشت " p,23...هوفف بالاخره ی نفس راحت از دست این دختر کشی...

"سرنوشت "p,30...۱۰ مین بعد ....ماشین جیهوپ جلوی کلبه ی چوبی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط