سرنوشت
"سرنوشت "
p,15
.
.
.
بعد از خوردن شام رفتیم و خوابیدیم
.
ویو فردا صب ساعت ۶ *
.
با صدای کوک اروم چشمامو باز کردم ...
.
کوک : پرنسس( خوابالود)
.
ا/ت : هومم
.
کوک : بیدار شو باید اماده شیم بریم بوسان ..
.
بهو سیخ نشستم ... وایییی ذوققق بلند شدم و رفتم حموم بعد از ۱۰ مین اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم ... در همین هین جونگ کوک رفت و ی دوش ۵ مین گرفت... موهام بلند بود و خیس .. سشوارو برداشتم میخاستم موهامو خشک کنم که کوک از دستم گرفت ..
.
کوک : من خشک میکنم
.
ا/ت : باشیی( کیوت)
.
رو صندلی نشستم و به بانی کوچولوم نگاه کردم ... اون فرشته بود یا انسان ؟ شاید سنم کم باشه ولی میدونم عشق چیه ... عشق واقعی وقتیه که کنار کسی که دوسش داشته باشی آرامش هم داشته باشی ...تو خودم بودم که جونگ کوک گفت ..
.
کوک : اینا تموم شد ..
.
ا/ت : مرسیی موهای خودتم خشک کن سرما نخوری..
.
کوک : باشه
.
کوک با بالاتنه ی لخت رفت و موهاشو خشک کرد و منم تا اون موقع ی آرایش لایت کردم و لباسمو پوشیدم ( عکس لباسو میزارم )
.
.
خب بچه ها سلامم من سعیمو میکنم امروز ۳ پارت و فردا هم ۳ پارت بنویسم دوستون دارم💗😭
p,15
.
.
.
بعد از خوردن شام رفتیم و خوابیدیم
.
ویو فردا صب ساعت ۶ *
.
با صدای کوک اروم چشمامو باز کردم ...
.
کوک : پرنسس( خوابالود)
.
ا/ت : هومم
.
کوک : بیدار شو باید اماده شیم بریم بوسان ..
.
بهو سیخ نشستم ... وایییی ذوققق بلند شدم و رفتم حموم بعد از ۱۰ مین اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم ... در همین هین جونگ کوک رفت و ی دوش ۵ مین گرفت... موهام بلند بود و خیس .. سشوارو برداشتم میخاستم موهامو خشک کنم که کوک از دستم گرفت ..
.
کوک : من خشک میکنم
.
ا/ت : باشیی( کیوت)
.
رو صندلی نشستم و به بانی کوچولوم نگاه کردم ... اون فرشته بود یا انسان ؟ شاید سنم کم باشه ولی میدونم عشق چیه ... عشق واقعی وقتیه که کنار کسی که دوسش داشته باشی آرامش هم داشته باشی ...تو خودم بودم که جونگ کوک گفت ..
.
کوک : اینا تموم شد ..
.
ا/ت : مرسیی موهای خودتم خشک کن سرما نخوری..
.
کوک : باشه
.
کوک با بالاتنه ی لخت رفت و موهاشو خشک کرد و منم تا اون موقع ی آرایش لایت کردم و لباسمو پوشیدم ( عکس لباسو میزارم )
.
.
خب بچه ها سلامم من سعیمو میکنم امروز ۳ پارت و فردا هم ۳ پارت بنویسم دوستون دارم💗😭
- ۱۴.۱k
- ۲۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط