مفتاح راه

مفتاح راه  🌹

نقل ‌است‌ که :
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای . . .

در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. او با ناراحتی گفت :

من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟

و نشست تا گندمها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید ، دانه های گندم بر روی ظرفی از طلا ریخته است!

ندا آمد که :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه . . .

    مفتاح راه ، همراه لحظه لحظه هایتان باد
دیدگاه ها (۱)

چرا بعد از دعا دستهای خود را به صورت میکشیم؟✨ امام صادق علیه...

فـتح بـــاب برای آیت الله قاضی🌹 آیت الله قاضی همیشه نماز مغر...

عباس_برادر#پرسش❔ آیا این که مداحان میگویند که حضرت عباس جز د...

مرا از بچگی احساس دادندمرا عادت به بوی یاس دادندڪلیدِ قفل ها...

( گناهکار ) ۷۱ part قلبش همانند آبی بر روی زمین ریخت جیمین ...

i wasnt drunk lady!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط