داستانامشب

#داستان_امشب...



یک ماهیگیری بود که هر روز صبح میرفت با دیگران ماهی میگرفت. ولی همه ماهی میگرفتند به جز او‌. بهش گفتند تو چیکار میکنی که ماهی نمیگیری؟ گفت قلاب من یک قلاب مخصوص است نگاه کردند دیدند قلابش کج نیست راسته. گفتند خوب این ماهی نمیگیره، قلابت باید سرش کج باشه. گفت من میخواهم ماهی مخصوص بگیرم که با این قلاب میشه گرفت... هر روز از صبح تا شب میرفت ماهی بگیره و هیچ ماهی عایدش نمیشد. بلاخره خبر در شهر پر شد که دیوانه ای پیدا شده که میخواهد با قلاب راست ماهی بگیرد. خبر رسید به وزیر و و کیل و پادشاه.پادشاه علاقه مند شد گفت بیاریدش نزد من تا ببینم داستان از چه قرار است. به دنبال او رفتند اما ماهیگیر گفت من فرصت ندارم و میخوام ماهی بگیرم. بنابراین سلطان مجبور شد خودش به دیدن ماهیگیر برود. پادشاه از او پرسید تو چی میخوای بگیری با این قلابت؟ گفت من میخواستم تورا صید کنم میخواستم تو را بکشونمت اینجا! با قلاب سر راست ادم میتونه پادشاه بگیره...
ولی با قلاب کج ادم میتونه دو تا ماهی بگیره...


#الهی_قمشه_ای
دیدگاه ها (۳)

عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید.کلاغ و ک...

فال روز متولدین فروردین:این که مثل خود واقعیتان رفتار کنید ب...

#تست_روانشناسی_امروز...شخصیت شناسیبا نگاه به تصویر بالا، کدا...

این تصویر میکروسکپیه چی میتونه باشه؟؟جواب#امشب ان شاالله..

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط