به چشمهایم زل زد و گفت

به چشمهایم زل زد و گفت :
با هم درستش می کنیم . . . !
و من تازه فهمیدم تنهایی چه وسعت نامحدودی دارد،
"بـا هم" . . . !!
"چه لذتی داشت این بـا هم "
حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نمی شد ؛
حتی اگر تمام سرمایه ام بر باد می رفت.
حسی که به واژه ی " بـا هم " داشتم را با هیچ چیزی در این دنیا
معاوضه نمی کردم ..!
تنها کسی که وحشت تنهایی را درک کرده باشد،
می توانست حِس من را در آن لحظات ، درک کند . . .

@androidmax
دیدگاه ها (۱)

دلـــــم تنـــگ شـــده ...برای دفتر خاطـــــراتم که مدتهــــ...

ﺑﺮنگــﺮﺩ...ﺧـﺎﻃـﺮﺍﺗﺖ ﺭﺍ ﺳـﻮﺯﺍﻧـﺪﻩ ﺍﻡ...ﺩﯾﮕـﺮ ﺍﺛـﺮی ﺍﺯ ﺗـﻮ ﺩﺭ...

آهای ....!!! شما که جفتت رو پیدا کردی...شما که همدم و همنفس ...

برای بعضی از دردها نه میتوان گریه کردنه میتوان فریاد زدبرای ...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

نامه ای برای احساساتم/پارت سوم

غرور اسلیترینی (فصل 2)P4

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط