part ⁵⁶🐻💕فصل دوم
کوک « اوههه.. بهش میگن گودرت اوک کبیر....
کاترین « چه جنتلمنی
تهیونگ « *پوکر
کیم سو « آچا رو که آروم روی پاهام خوابش برده بود بغل کردم و در حالی که از اتاق خارج میشدم کلید رو به نامجون دادم و گفتم « نام بچه ها بفرست برن بخوابن صبح شد! بعدشم در رو قفل کن
نامجون « چشم، پدر
کوک « بعد از رفتن رئیس جمهور خمیازه ای کشیدم و در حالی که لارا رو میکشیدم شب بخیری گفتم و به سمت اتاقمون حرکت کردم....
کاترین « صبح روز بعد رئیس جمهور با فرمانده کل صحبت کرد و قرار شد درباره تنبیه من خوده تهیونگ تصمیم بگیره! سر میز صبحانه از استرس مدام پاهام رو تکون میدادم ... پیش بینی کردن تهیونگ خیلی سخت بود... اما اون برعکس من خیلی ریلکس مشغول خوردن صبحانش بود... بالاخره عصبی شدم و گفتم « ببینم قصد داری منو حرص بدی؟
تهیونگ « *خنده...هومم... اخه آدم کینه ایی هستم و از اونجایی که تو توی عملیات قبلی اصلا دختر حرفگوش کنی نبودی تصمیم گرفتم......
نامجون « ته اذیتش نکن... پدر چیزی نمیخواهی بهش بگی؟؟؟
کیم سو « همسرشه.... اختیارش دست خودشه ...
کاترین « با این حرف نامجون ساکت شد و جین از خنده در حال منفجر شدن بود.... ولی مطمئن بودم هم جناب کیم بزرگ و هم جین از تصمیم ته آگاهن.... نفس عمیقی کشیدم و لیوان آب مقابلم رو برداشتم تا آرامشم رو از دست ندم... اما همین که یه قلوب از آب خوردم با حرفی که ته زد گیر کرد توی گلوم و داشتم میمیردم که کوک سریع بلند شد و کمرم رو ماساژ داد تا بالاخره سرفه هام بند اومد... در حالی که هنوز نفس نفس میزدم به صندلی تکیه دادم و زیر لب گفتم « خدا لعنتت کنه کیم تهیونگ
تهیونگ « از دیشب کلی راجب این موضوع فکر کرده بودم ... کاترین برای رسیدن به این موقعیت خیلی تلاش کرده بود و بی عدالتی به حساب میومد اگه به خاطر یه خطای کوچیک اخراج میشد ... اما برای محافظت از این دختر سرکش میتونستم یه کار دیگه بکنم! اگه دادیار میشد بیست و چهار ساعته پیش خودم بود و به راحتی میتونستم ازش محافظت کنم...
جین « چیه مگه بده؟ تنبیه که نشدی هیچ! تازه مقامت هم ارتقا یافت
جورج « راست میگه دیگه .... نکنه خودت رو برای اخراج آماده کرده بودی؟
کوک « مشخص بود که... برای همین نزدیک بود خفه بشه
کاترین « زهر مار.... یه سوال دارم ازتون جناب دادستان
تهیونگ « بپرس
کاترین « شما همسر منی یا همدست اینا؟؟؟
تهیونگ « هر دو... واقعا فکر کردی اخراجت میکنم؟؟؟
کاترین « تو اصلا قابل پیش بینی نیستی کیم تهیونگ
تهیونگ « خیلی خب دیگه جمع کنید بریم سرکارمون... به خاطر شماها یک هفته از کار و زندگی اوفتادم
آچا « بابا میشه امروز خودت و آبی امروز بیاین با من مدرسه ؟؟؟
تهیونگ « چرا؟ چیزی شده؟
کاترین « چه جنتلمنی
تهیونگ « *پوکر
کیم سو « آچا رو که آروم روی پاهام خوابش برده بود بغل کردم و در حالی که از اتاق خارج میشدم کلید رو به نامجون دادم و گفتم « نام بچه ها بفرست برن بخوابن صبح شد! بعدشم در رو قفل کن
نامجون « چشم، پدر
کوک « بعد از رفتن رئیس جمهور خمیازه ای کشیدم و در حالی که لارا رو میکشیدم شب بخیری گفتم و به سمت اتاقمون حرکت کردم....
کاترین « صبح روز بعد رئیس جمهور با فرمانده کل صحبت کرد و قرار شد درباره تنبیه من خوده تهیونگ تصمیم بگیره! سر میز صبحانه از استرس مدام پاهام رو تکون میدادم ... پیش بینی کردن تهیونگ خیلی سخت بود... اما اون برعکس من خیلی ریلکس مشغول خوردن صبحانش بود... بالاخره عصبی شدم و گفتم « ببینم قصد داری منو حرص بدی؟
تهیونگ « *خنده...هومم... اخه آدم کینه ایی هستم و از اونجایی که تو توی عملیات قبلی اصلا دختر حرفگوش کنی نبودی تصمیم گرفتم......
نامجون « ته اذیتش نکن... پدر چیزی نمیخواهی بهش بگی؟؟؟
کیم سو « همسرشه.... اختیارش دست خودشه ...
کاترین « با این حرف نامجون ساکت شد و جین از خنده در حال منفجر شدن بود.... ولی مطمئن بودم هم جناب کیم بزرگ و هم جین از تصمیم ته آگاهن.... نفس عمیقی کشیدم و لیوان آب مقابلم رو برداشتم تا آرامشم رو از دست ندم... اما همین که یه قلوب از آب خوردم با حرفی که ته زد گیر کرد توی گلوم و داشتم میمیردم که کوک سریع بلند شد و کمرم رو ماساژ داد تا بالاخره سرفه هام بند اومد... در حالی که هنوز نفس نفس میزدم به صندلی تکیه دادم و زیر لب گفتم « خدا لعنتت کنه کیم تهیونگ
تهیونگ « از دیشب کلی راجب این موضوع فکر کرده بودم ... کاترین برای رسیدن به این موقعیت خیلی تلاش کرده بود و بی عدالتی به حساب میومد اگه به خاطر یه خطای کوچیک اخراج میشد ... اما برای محافظت از این دختر سرکش میتونستم یه کار دیگه بکنم! اگه دادیار میشد بیست و چهار ساعته پیش خودم بود و به راحتی میتونستم ازش محافظت کنم...
جین « چیه مگه بده؟ تنبیه که نشدی هیچ! تازه مقامت هم ارتقا یافت
جورج « راست میگه دیگه .... نکنه خودت رو برای اخراج آماده کرده بودی؟
کوک « مشخص بود که... برای همین نزدیک بود خفه بشه
کاترین « زهر مار.... یه سوال دارم ازتون جناب دادستان
تهیونگ « بپرس
کاترین « شما همسر منی یا همدست اینا؟؟؟
تهیونگ « هر دو... واقعا فکر کردی اخراجت میکنم؟؟؟
کاترین « تو اصلا قابل پیش بینی نیستی کیم تهیونگ
تهیونگ « خیلی خب دیگه جمع کنید بریم سرکارمون... به خاطر شماها یک هفته از کار و زندگی اوفتادم
آچا « بابا میشه امروز خودت و آبی امروز بیاین با من مدرسه ؟؟؟
تهیونگ « چرا؟ چیزی شده؟
۵۰۲.۴k
۲۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.