جزیره کشف نشده 🌴 پارت۶۳ 💚
لیندا: مثل آدمای معمولی نیستی.
ــ حالا یادم اومد. تو کتاب تاریخ نوشته بود که ژنرال جئون بچه ای نداشتو بخاطر همین پسر ناشناسی را که پیدا کرده بودو به فرزندی گرفت.
جانگکوک: اون موقع وقتی میخواستن ما رو از اقیانوس رد کنند. طوفان شدیدی شدو کشتی غرق شد. وقتی چشم باز کردم در ساحل اینجا بودم. ژنرال منو نجات دادو ازم مراقبت کرد.
ــ پس بخاطر همین خاندان جئون قبولت نمیکردن؟
جانگکوک: آره.
لیندا پیشونی جانگکوکو بوسید. حس کردم صورتم از حسادت قرمز شد. جانگکوک نگام کرد. خندید. اینم نقطه ضعفمو فهمیده..........
لیندا: الهی من به فدای تو داداشی.
جانگکوک: فدای من نشو. فدای کسی شو که الان از حسادت صورتش قرمز شده.
لیندا: کی؟
جانگکوک: روبه روته.
ــ میکشمت جانگکوک.
جانگکوک: الانم قصد کشتن منو داره.
لیندا بهم نگاه کرد...........
لیندا: بهت هشدار میدم که کاری با داداشم نداشته باشی افتاد؟
ــ اگه کاری باهاش نداشته باشم چی به من میرسه؟
لیندا: این الان اعتراف کردنه؟
یا خدا این از کجا میدونه میخوام بهش اعتراف کنم؟...........
لیندا: خر که نیستم میتونم حس کنم.
ــ خبـ..
لیندا: باید از پدر و پدربزرگم اجازه بگیرم.
ــ پدربزرگت؟
لیندا: تو نمیشناسیش. به وقتش برات معرفیش میکنم.
جانگکوک: بهتره پس فردا به همه معرفی کنیم. 8روز دیگه ژنرال کارنهات میان اینجا.
ـ✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾ـ
#جزیره_کشف_نشده #میراث_ابدی #میراث_ابدی۲ #آنتی_bts
ــ حالا یادم اومد. تو کتاب تاریخ نوشته بود که ژنرال جئون بچه ای نداشتو بخاطر همین پسر ناشناسی را که پیدا کرده بودو به فرزندی گرفت.
جانگکوک: اون موقع وقتی میخواستن ما رو از اقیانوس رد کنند. طوفان شدیدی شدو کشتی غرق شد. وقتی چشم باز کردم در ساحل اینجا بودم. ژنرال منو نجات دادو ازم مراقبت کرد.
ــ پس بخاطر همین خاندان جئون قبولت نمیکردن؟
جانگکوک: آره.
لیندا پیشونی جانگکوکو بوسید. حس کردم صورتم از حسادت قرمز شد. جانگکوک نگام کرد. خندید. اینم نقطه ضعفمو فهمیده..........
لیندا: الهی من به فدای تو داداشی.
جانگکوک: فدای من نشو. فدای کسی شو که الان از حسادت صورتش قرمز شده.
لیندا: کی؟
جانگکوک: روبه روته.
ــ میکشمت جانگکوک.
جانگکوک: الانم قصد کشتن منو داره.
لیندا بهم نگاه کرد...........
لیندا: بهت هشدار میدم که کاری با داداشم نداشته باشی افتاد؟
ــ اگه کاری باهاش نداشته باشم چی به من میرسه؟
لیندا: این الان اعتراف کردنه؟
یا خدا این از کجا میدونه میخوام بهش اعتراف کنم؟...........
لیندا: خر که نیستم میتونم حس کنم.
ــ خبـ..
لیندا: باید از پدر و پدربزرگم اجازه بگیرم.
ــ پدربزرگت؟
لیندا: تو نمیشناسیش. به وقتش برات معرفیش میکنم.
جانگکوک: بهتره پس فردا به همه معرفی کنیم. 8روز دیگه ژنرال کارنهات میان اینجا.
ـ✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾ـ
#جزیره_کشف_نشده #میراث_ابدی #میراث_ابدی۲ #آنتی_bts
۱۳.۸k
۱۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.