#جزیره_کشف_نشده 🌴 پارت۶۴ 💚

لیندا: پس فردا؟ روز خوبیه. تو با مامانو بابا حرف بزن.
جانگکوک: باشه. تو چیکار میکنی؟
لیندا: فعلا باید حساب این نردبانو برسم.
ــ مگه من چیکارت کردم؟
لیندا: بهم اعتراف کردی. باید درمورد تحقیقات لازمو بکنم.
ــ من فرمانروای اینجام تحقیق اینقدر لازمه؟
لیندا: برای من آره.
*(2روز بعد)*
همه چیز برای آمدن پدربزرگ لیندا و جانگکوک آماده کرده بودیم. بعضی از مردم هم به استقبالشون اومده بودن..........
لیندا: ممنون از همه شما که اینجا تشریف آوردید. پدربزرگم تا دقایقی دیگر به اینجا میاد. لطفا آرام باشید.
چرا این حرفو زد؟ آروم در گوش جانگکوک............
ــ چرا لیندا این حرفو زد؟
جانگکوک: خودت خواهی فهمید.
ــ پس کی میاد؟ من میخوام زودتر اجازه لیندا را بگیرم.
جانگکوک: چرا اینقدر عجله داری؟
ــ بابا لیندا گفته تا پدربزرگم اجازه نده باهام ازدواج نمیکنه.
جانگکوک: عجب.
ــ الهی عاشق بشی. حس و حال منو پیدا کنی.
جانگکوک: نفرینم میکنی؟
ــ از نفرین هم بدتره.
جانگکوک: این رسم رفاقته؟
ــ آره.
جانگکوک: خبر داری شبیه لیندا شدی؟
ــ آره حس میکنم.
جیمین: چی پچ پچ میکنید؟
ــ هیچ.
سایه بزرگی محلو گرفت. خودش بود. اژدها. اون اینجا بود. همهمه همه جا را گرفت............
لیندا: لطفا آروم باشید. اون با شما کاری نداره.






ـ✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾ـ
#جزیره_کشف_نشده #میراث_ابدی #میراث_ابدی۲ #آنتی_bts
دیدگاه ها (۱)

#جزیره_کشف_نشده 🌴 پارت۶۵ 💚

#جزیره_کشف_نشده 🌴 پارت۶۶ 💚

#جزیره_کشف_نشده 🌴 پارت۶۳ 💚

ایـن شاینــیه؟😃

P17

"شراب سرخ" Part: ⁸ویو جنا یهو گرفت از بازوم تا نیوفته....اما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط