ازدواج به سبک شهدا حتما بخونید
ازدواج به سبک شهدا حتما بخونید
هرهفته یک پست، مهمان شهدا شویم
.
همسر شهیدمدافع حرم شهیدحمیدسیاهکلی مرادی تعریف میکرد :
همسرم پسر عمه ام بود.
آبان ۹۱ عقد کردیم و ۱ ماه بعد همزمان باعیدغدیرخم عروسی برگزار شد.
.
عشق واقعی اونه که چیزی رو بپسندی که محبوبت رو راضی میکنه.
از علاقه و شوقش برای رفتن به سوریه و شهادت آگاه بودم و بهمین دلیل
برای رفتنش رضایت داشتم.
.
شب آخربه همسرم گفتم : نمیدونم زمان عملیات چه شبیِ،امابشین برات حنا ببندم.
رومبل کناربوفه نشست وموها،محاسن وپاهاش رو حنابستم.
مسواکش روکه دیگه لازم نداشت،بیرون انداخت و مسواک دیگه ای برداشت.
اما من مسواک قبلیش رو برداشتم و گفتم میخوام یادگاری بمونه.
گاهی انگاربرخی احساسات خبراز وقوع اتفاقات مهمی میدن.
اونشب تاصبح خوابم نمیبرد وبه همسرم که خوابیده بود،نگاه میکردم تاببینم نفس میکشه.ساعت۴صبحانه آماده کردم و وقت رفتن۳بار توکوچه
به پشت سرش نگاه کرد.چهره خندانش روهیچوقت فراموش نمیکنم
.
موقع خداحافظی گفت :
«دلم رو لرزوندی اما ایمانم رو نمیتونی بلرزونی»
بعد ازشهادتش شبی که درمعراج بود،ازش خواستم برای لرزوندن دلش منو
ببخشه و حلالم کنه
همسرم همیشه پاییز رو دوست داشت وبهترین اتفاقات زندگی اش درپاییز
رقم خورد.کربلا رفتن عقد ازدواجش شهادت.
.
صبحی که میرفتن.گفتم کاش شکمش درد بگیره،پاش دردبگیره نره.
دوباره ته دلم میگفتم نه،بخداراضی نیستم دردبکشه
دوست دارم و عاشقتم رو راحت بیان میکردن.
قبل رفتن گفتن : فرزانه من پشت تلفن نمیتونم جلوی دوستام بگم
دوستت دارم چیکار کنم؟
گفتم : توبگویادت باشه،من یادم می افته.
موقع پایین رفتن ازپله ها میگفت : یادت باشه،یادت باشه.
منم میگفتم : یادم هست،یادم هست
.
دست زدم دیدم خیلی سرد بود.وقتی دستاش سرد بود
میگفت : فرزانه با دستات گرمش کن.
تو اون ۱۵ دقیقه نمیدونستم چی بگم.فقط بغلش میکردم میگفتم :
خیلی دوستت دارم عزیزم خیلی دوستت دارم
.
همه لحظات حسش میکنم.خاکُ میبوسیدم ومیریختم روش.
میگفتم تا ابدهمسرمنوببوس.
گفتم : تو چقداز من خوشبخت تری که میتونی تاقیامت همسرمنو درآغوش بگیری.
.
کفشاشومیپوشم.حس میکنم پاهام به پاهاش میخوره
همیشه وقتی ماموریت گل میخرید.
بهش گفتم عزیزم از این به بعد من باید برات گل بیارم.
شهادت پیام خوشیِ اما زجر آوره برای اونایی که میمونن
در مدتی که به سوریه رفته بود،چند بار تماس گرفت.
آخرین بار بسیار خوشحال بود و از زیارت حرم حضرت زینب (س) تعریف میکرد.۱۲ ساعت بعد به شهادت رسید،آنطور که هم رزمانش تعریف میکنند.
خمپارهای به نزدیکی همسرم و چهار نفر از همرزمان برخورد میکند که شهید سیاهکالی از همه نزدیکتر بوده و پای راستش بهشدت مجروح میشود،پای چپ نیز میشکند و سرو صورتش نیز آسیب میبیند.
در لحظات آخر چند ثانیه دستش را بر پیشانی قرار میدهد و نام امام زمان (عج) و سید الشهدا (ع) را میبرد تا به شهادت میرسد.
منبع:بوی بهشت شهید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج
لاین
http://line.me/ti/p/~@XHS7100L
تلگرام
telegram.me/virrgol
با رسانه سرباز جنگ نرم باشیم
یــــــــــــــــــــا عــــــــــلــــــــــے مـــــــــــــــــــدد
#شهدا
#ازدواج
هرهفته یک پست، مهمان شهدا شویم
.
همسر شهیدمدافع حرم شهیدحمیدسیاهکلی مرادی تعریف میکرد :
همسرم پسر عمه ام بود.
آبان ۹۱ عقد کردیم و ۱ ماه بعد همزمان باعیدغدیرخم عروسی برگزار شد.
.
عشق واقعی اونه که چیزی رو بپسندی که محبوبت رو راضی میکنه.
از علاقه و شوقش برای رفتن به سوریه و شهادت آگاه بودم و بهمین دلیل
برای رفتنش رضایت داشتم.
.
شب آخربه همسرم گفتم : نمیدونم زمان عملیات چه شبیِ،امابشین برات حنا ببندم.
رومبل کناربوفه نشست وموها،محاسن وپاهاش رو حنابستم.
مسواکش روکه دیگه لازم نداشت،بیرون انداخت و مسواک دیگه ای برداشت.
اما من مسواک قبلیش رو برداشتم و گفتم میخوام یادگاری بمونه.
گاهی انگاربرخی احساسات خبراز وقوع اتفاقات مهمی میدن.
اونشب تاصبح خوابم نمیبرد وبه همسرم که خوابیده بود،نگاه میکردم تاببینم نفس میکشه.ساعت۴صبحانه آماده کردم و وقت رفتن۳بار توکوچه
به پشت سرش نگاه کرد.چهره خندانش روهیچوقت فراموش نمیکنم
.
موقع خداحافظی گفت :
«دلم رو لرزوندی اما ایمانم رو نمیتونی بلرزونی»
بعد ازشهادتش شبی که درمعراج بود،ازش خواستم برای لرزوندن دلش منو
ببخشه و حلالم کنه
همسرم همیشه پاییز رو دوست داشت وبهترین اتفاقات زندگی اش درپاییز
رقم خورد.کربلا رفتن عقد ازدواجش شهادت.
.
صبحی که میرفتن.گفتم کاش شکمش درد بگیره،پاش دردبگیره نره.
دوباره ته دلم میگفتم نه،بخداراضی نیستم دردبکشه
دوست دارم و عاشقتم رو راحت بیان میکردن.
قبل رفتن گفتن : فرزانه من پشت تلفن نمیتونم جلوی دوستام بگم
دوستت دارم چیکار کنم؟
گفتم : توبگویادت باشه،من یادم می افته.
موقع پایین رفتن ازپله ها میگفت : یادت باشه،یادت باشه.
منم میگفتم : یادم هست،یادم هست
.
دست زدم دیدم خیلی سرد بود.وقتی دستاش سرد بود
میگفت : فرزانه با دستات گرمش کن.
تو اون ۱۵ دقیقه نمیدونستم چی بگم.فقط بغلش میکردم میگفتم :
خیلی دوستت دارم عزیزم خیلی دوستت دارم
.
همه لحظات حسش میکنم.خاکُ میبوسیدم ومیریختم روش.
میگفتم تا ابدهمسرمنوببوس.
گفتم : تو چقداز من خوشبخت تری که میتونی تاقیامت همسرمنو درآغوش بگیری.
.
کفشاشومیپوشم.حس میکنم پاهام به پاهاش میخوره
همیشه وقتی ماموریت گل میخرید.
بهش گفتم عزیزم از این به بعد من باید برات گل بیارم.
شهادت پیام خوشیِ اما زجر آوره برای اونایی که میمونن
در مدتی که به سوریه رفته بود،چند بار تماس گرفت.
آخرین بار بسیار خوشحال بود و از زیارت حرم حضرت زینب (س) تعریف میکرد.۱۲ ساعت بعد به شهادت رسید،آنطور که هم رزمانش تعریف میکنند.
خمپارهای به نزدیکی همسرم و چهار نفر از همرزمان برخورد میکند که شهید سیاهکالی از همه نزدیکتر بوده و پای راستش بهشدت مجروح میشود،پای چپ نیز میشکند و سرو صورتش نیز آسیب میبیند.
در لحظات آخر چند ثانیه دستش را بر پیشانی قرار میدهد و نام امام زمان (عج) و سید الشهدا (ع) را میبرد تا به شهادت میرسد.
منبع:بوی بهشت شهید
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج
لاین
http://line.me/ti/p/~@XHS7100L
تلگرام
telegram.me/virrgol
با رسانه سرباز جنگ نرم باشیم
یــــــــــــــــــــا عــــــــــلــــــــــے مـــــــــــــــــــدد
#شهدا
#ازدواج
۳.۰k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.