کسی را دیدم که بویِ دلتنگی می داد
کسی را دیدم که بویِ دلتنگی میداد
بوی آغوشی که انگار میان این جهان، فرسخ ها دورتر بود.
نفس نمیکشید شبیه به ماهی دور از اقیانوسی که برای اثبات عشقش به صیاد فقط دهانش را باز و بسته میکند. زندگی نمیکرد تنها سیاهی شب را به روشنایی روز میرساند، اما از تیرگی هیچ کدام راهی برای فرار پیدا نکرده بود و عجیب ترین اتفاق این بود که من تمامِ ثانیه های گمشده زندگیام را میان چشمانش پیدا کردم! حال عشق، روح مردهیِ او و تنِ خستهیِ مرا به کجا کدام سو میکشاند؟
بوی آغوشی که انگار میان این جهان، فرسخ ها دورتر بود.
نفس نمیکشید شبیه به ماهی دور از اقیانوسی که برای اثبات عشقش به صیاد فقط دهانش را باز و بسته میکند. زندگی نمیکرد تنها سیاهی شب را به روشنایی روز میرساند، اما از تیرگی هیچ کدام راهی برای فرار پیدا نکرده بود و عجیب ترین اتفاق این بود که من تمامِ ثانیه های گمشده زندگیام را میان چشمانش پیدا کردم! حال عشق، روح مردهیِ او و تنِ خستهیِ مرا به کجا کدام سو میکشاند؟
۴۷۱
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.