پندانه

⚘﷽⚘
#پندانه

🔴 گاو مرا شناخته بود ولی من او را نشناختم

✍شخصی تعریف می‌کرد؛ وقتی از نماز جماعت صبح برمی‌گشتم جماعتی را دیدم که به زور قصد سوار کردن گاو نری را در ماشین داشتند. گاو مقاومت می‌کرد و حاضر نبود سوار ماشین شود، من رفتم دستی به پیشانی گاو کشیدم؛ گاو مطیع شد و سوار شد.

من مغرور شدم و پیش خود گفتم: این از برکت نماز صبح است. وقتی به خانه رسیدم دیدم مادرم گریه و زاری می‌کند، علت را که جویا شدم گفت: گاومان را دزدیدند.

┄═❁✨❈🍃🌼🍃❈✨❁═┄
دیدگاه ها (۰)

🌹 درود بر شما صبحتون بخیر☀️🌼 فنجانت را بياور ☕️🌸 صبح بخيرهاي...

👌👌

جوونی کجای که یادت بخیر 😅😍😍😋😋😋

پارت 2. خیانت

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط