نمی دانم

نمی دانم.
تو هم نیز نخواهی دانست...
و همان بهتر که ندانیم...
آنچه تاکنون وجود داشته است، وجود خواهد داشت، همین هاست و همین ها نیز خواهد ماند.
ایستادن 
و سماجت کردن 
و فراتر از فرا سرک کشیدن، 
مطمئناً فرسایشی فراتر را به دنبال خواهد داشت. 
هنوز از اتاق همینگوی بوی باروت می آید
و ادکلن مرلین مونرو همچنان نیمه مانده است.
و پیرزنان به وقت گذشتن از کف آخرین اتاق مایاکوفسکی دامن خود را جمع می کنند.
یکی می آید به زور
یکی می رود به انتخاب.
پس اینها همه اسمش زندگی است.
دلتنگی ها
دلخوشی ها
ثانیه ها
دقیقه ها
ما زنده ایم چون بیداریم .ما زنده ایم چون می خوابیم.
ورستگار و سعادتمندیم؛
زیرا هنوز بر گستره ی ویرانه های وجودمان
پا نشینی برای گنجشک عشق باقی گذاشتیم . 



#حسین-پناهی
از کتاب چیزی شبیه زندگی
دیدگاه ها (۱۰)

بعضی‌ها می‌گویند که تمام چشم‌ها یک لهجه دارند... اما من فکر ...

اصلا برام اهمیتی نداره که چرا ایشون کنار مردهای عرب تو استاد...

هدیه دادند پیرزنان: تنها موی سیاه‌شان راپرستارها: لبخند باقی...

روزگـار جالبی است !!!!!!!! مرغمان تخم نمی گذارد امـا؛؛؛ گاوم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط