برشی از صفحه کتاب

برشی از صفحه ۸۳ کتاب:

💐حسین بعضی وقتا شوخی های جالبی داشت، اما همیشه سعی داشت کسی را ناراحت نکند یک بار داخل سنگر نشسته بودیم و محمد حسین مشغول شوخی بود، رو به من کرد و با خنده گفت: « علی آقا یک وقت از دست ما ناراحت نشوی. تقصیر خودم نیست که حرفی می پرانم. اینها همه اثرات آن خون هایی است که در زمان مجروح شدن، توی بیمارستان به من وصل کرده اند. هیچ معلوم نیست که خون چه کسانی به بدن من تزریق شده است.😊»

#حسین_پسرغلامحسین
#شهید_یوسف_اللهی
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۲)

درباره شهید:💐شهید محمد حسین یوسف الهی سال 1340 در شهر «کرمان...

💐یک روز صبح تصمیم گرفتم به ملاقات محمد حسین بروم؛ ولی چون کا...

💐کتاب حاضر، در پنج فصل توسط مرکز حفظ آثار و نشر ارزش های دفا...

|📙📘📗📕📒📔📓|📙📘📗📕📒📔|📙📘📗📕📒|📙📘📗📕|📙📘📗|📙📘|📙 🤩 خبر و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط