می سرایم تو و چشمان تو را

می سرایم "تو" و چشمان "تو" را
نه سپیدی...
نه غزل...
تویی آن شعر دل انگیز و بلند...
که پر از مثنوی بارانی...
منم آن شاعر بیدل...
ڪه فقط...
برق چشمان تو را می بیند...
سبڪ من عاشقی و قافیه ام دلتنگی ست...
منم آن مست و پریشان نگاهت...
ڪه دلم
"تو" و "احساس تو" را می خواهد.
دیدگاه ها (۱)

میدونی قشنگترین جای زندگی کجاست؟اونجاست که به دلت فرصت میدی ...

ز کمند زُلف تو هر شکن، گرهی فتاده به کار منبه‌ گره‌‌گشاییِ ز...

زن باشعفیف و عاشقولی اسیر مردی که قدر تو را نمی داند نباش...

عاشق دیوانه منم وارث میخانه منمبی در و کاشانه منم راو...

می سرایم "تو" و چشمان "تو" رانه سپیدی...نه غزل... تویی آن شع...

ای که در صومعه ی چشم تو عابد شده ام من به اعجاز نگاهت متقاعد...

در شبانه‌های ابریِ احساسماز دلتنگی می‌نویسماز بُغض...از تنها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط