غرور چیزی نبود

غرور چیزی نبود
که داشتنش اینقدر بی ارزد
که اشک بریزیم و
بگوییم عوضش غرورم را هنوز دارم...
که با چشمهایمان سهمِ دیگری شدنش را ببینیم و
بگوییم عوض دیگر نداشتنش هنوز غرورم را دارم...
که از دلتنگی مچاله شویم،
پودر شویم و
بگوییم عوضش خش به غرورم هم نیفتاده...
غرور چیزی نبود که ارزشش اینقدر زیاد باشد؛
انداره بغض همیشگی،
اندازه بی خوابی،
اندازه دیگر نلرزیدن دل برای کسی،
اندازه غرق شدن توی باتلاق خاطرات و دم نزدن...
ما برای این همه از دست دادن
باید چیز با ارزش تری را به دست می آوردیم
بهایِ غروری که حفظش کردیم،
در برابر بهای عشقی که از دست دادیم
زیادی ناچیز بود
زیادی ............
دیدگاه ها (۳)

‌آشیانه اتبر تنِ زخمیِ این درختسبز مانده هنوز...وَ سماجتِ با...

وانمود می‌کردم به چیزی جز او مشغولم و مجبورم او را بگذارم و ...

میگوید :دلم گرفتهمیروم بر سر مزار مردگانمانمیگویم :چرا گمان ...

و مــن . . .چــون شعــرهـای شهـریــار . . .غمگینــانــه دوست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط