آن قدر با خودم حرف می زنم

آن قدر با خودم حرف می زنم
که سرخودم را می خورم
تبدیل می شوم
به زنی سرخورده
که تمام آدم ها از کنارش می گریزند
باورکن
من هم آن قدر رویاهای رنگی کشیده بودم
که مداد مشکی ام
هیچ وقت تراشیده نشد
من هم یک زنم
با وحشتی از هردست
که برای نوازش
کشیدم و
کشیده ای شد
سربه لاک برده و
ازتمام دنیا رویم را برگردانده ام...
دیدگاه ها (۳۷)

دختر که باشی...میفهمی وقتی طرف بت میگه "خونه تنهام" یعنی چی....

تنهایــــم انقدر که می توانم ساعت ها با تلفن...

باید بعضی وقتها به افرادی یه از ته دل دوستشان داریم فقط یک ن...

دی!!!سلام ماه من!تو باز هم آمدی...بدون خلف وعده ای....حتی یک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط