آن قدر با خودم حرف می زنم
آن قدر با خودم حرف می زنم
که سرخودم را می خورم
تبدیل می شوم
به زنی سرخورده
که تمام آدم ها از کنارش می گریزند
باورکن
من هم آن قدر رویاهای رنگی کشیده بودم
که مداد مشکی ام
هیچ وقت تراشیده نشد
من هم یک زنم
با وحشتی از هردست
که برای نوازش
کشیدم و
کشیده ای شد
سربه لاک برده و
ازتمام دنیا رویم را برگردانده ام...
که سرخودم را می خورم
تبدیل می شوم
به زنی سرخورده
که تمام آدم ها از کنارش می گریزند
باورکن
من هم آن قدر رویاهای رنگی کشیده بودم
که مداد مشکی ام
هیچ وقت تراشیده نشد
من هم یک زنم
با وحشتی از هردست
که برای نوازش
کشیدم و
کشیده ای شد
سربه لاک برده و
ازتمام دنیا رویم را برگردانده ام...
۶۴۵
۰۱ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.