سلام به همه این اولین رمانی هست که من دارم مینویسم پس اگر
سلام به همه این اولین رمانی هست که من دارم مینویسم پس اگر بد شد من معذرت میخوام و لطفا ایراد هامو بگیرید و از هر کسی در خواستی داشتید بگید تا براتون بفرستم و هیچ فرقی هم نمیکنه شخصیتتون دختر یا پسر باشه .
نام رمان: پادشاه من
پارت اول
نام: سو
فامیلی: در طول داستان متوجه میشید .
سن: در طول زمان های مختلف خودم میگم.
جنسیت: دختر
شیپ: ایزانا( از اسم رمان معلومه) از زبان سو صبح: مثل همیشه بلند شدم و تختم رو مرتب کردم بعد هم رفتم تا صبحانه بخورم وقتی صبحانه ام تمام شد رفتم تا یک کم موسیقی بنوازم چون این کار هم باعث آرامش من میشه تا اتفاقات گذشته رو فراموش کنم و هم باعث آرامش کارکنان یتیم خونه .
اول رفتم سراغ پیانو.کلا امروز میخوام پیانو بنوازم چون حال ساز های دیگه رو ندارم.
شروع کردم به نواختن اهنگ تم ( سمفونی شماره ۵ بتهوون همونی که میگه دادادادام دادادادام ) همینجوری داشتم مینواختم حواسم به هیچ چیزی نبود گوشم فقط میتونست صدای پیانو زدنم رو بشنوه نه چیز دیگه ای رو .یکدفعه یکی از کارکنان یتیم خانه آروم زد روی شونه ام که من پیانو زدنم رو متوقف کردم .
خانمه من رو نگاه کرد و یک لبخند کوچک زد و گفت: این دو تا پسر تازه به این یتیم خونه اومدن بهشون خوش آمد بگو و خودت رو معرفی کن.و من هم گفتم: چشم( چقد حرف گوش کنه!)
سو : سلام به یتیم خونه خوش اومدید البته خیلی خوب می شد اگه نمیاومدید من سو هستم.
یکی از پسر ها که موهاش سفید بود گفت: سلام من ایزانا کوروکاوا هستم . و اون یکی پسره هم گفت: من هم کاکوچو هستم .
و بعدش من بلند شدمو رفتم توی حیاط و از یک درخت بالا رفتم و روی یکی از شاخه های درخت نشستم .
توی یتیم خونه ایزانا و کاکوچو:
کاکوچو: او نمیخواست ما بیایم اینجا؟یعنی از ما بدش میاد؟
ایزانا : شاید از تو بدش اومده باشه ولی از من عمرا! ( خودشیفته کیوت)
ایزانا: به هر حال بیا بریم ازش بپرسیم.
ایزانا رفت و کاکوچو هم پشت سرش دنبالش رفت.
اونا هم رفتن توی حیاط و دنبال سو گشتن و دیدن اون بالای درخته . ایزانا رفت بالای درخت و خواست حرف بزنه که دید سو داره گریه میکنه .
ایزانا: سوچان چی شده؟
از دید سو: اولین باره یکی با اسمم چان اضافه میکنه .
سو با گریه:
_____________________________
ادامه داره .
بیشتر از ۲۰ تا پارت داره.
نام رمان: پادشاه من
پارت اول
نام: سو
فامیلی: در طول داستان متوجه میشید .
سن: در طول زمان های مختلف خودم میگم.
جنسیت: دختر
شیپ: ایزانا( از اسم رمان معلومه) از زبان سو صبح: مثل همیشه بلند شدم و تختم رو مرتب کردم بعد هم رفتم تا صبحانه بخورم وقتی صبحانه ام تمام شد رفتم تا یک کم موسیقی بنوازم چون این کار هم باعث آرامش من میشه تا اتفاقات گذشته رو فراموش کنم و هم باعث آرامش کارکنان یتیم خونه .
اول رفتم سراغ پیانو.کلا امروز میخوام پیانو بنوازم چون حال ساز های دیگه رو ندارم.
شروع کردم به نواختن اهنگ تم ( سمفونی شماره ۵ بتهوون همونی که میگه دادادادام دادادادام ) همینجوری داشتم مینواختم حواسم به هیچ چیزی نبود گوشم فقط میتونست صدای پیانو زدنم رو بشنوه نه چیز دیگه ای رو .یکدفعه یکی از کارکنان یتیم خانه آروم زد روی شونه ام که من پیانو زدنم رو متوقف کردم .
خانمه من رو نگاه کرد و یک لبخند کوچک زد و گفت: این دو تا پسر تازه به این یتیم خونه اومدن بهشون خوش آمد بگو و خودت رو معرفی کن.و من هم گفتم: چشم( چقد حرف گوش کنه!)
سو : سلام به یتیم خونه خوش اومدید البته خیلی خوب می شد اگه نمیاومدید من سو هستم.
یکی از پسر ها که موهاش سفید بود گفت: سلام من ایزانا کوروکاوا هستم . و اون یکی پسره هم گفت: من هم کاکوچو هستم .
و بعدش من بلند شدمو رفتم توی حیاط و از یک درخت بالا رفتم و روی یکی از شاخه های درخت نشستم .
توی یتیم خونه ایزانا و کاکوچو:
کاکوچو: او نمیخواست ما بیایم اینجا؟یعنی از ما بدش میاد؟
ایزانا : شاید از تو بدش اومده باشه ولی از من عمرا! ( خودشیفته کیوت)
ایزانا: به هر حال بیا بریم ازش بپرسیم.
ایزانا رفت و کاکوچو هم پشت سرش دنبالش رفت.
اونا هم رفتن توی حیاط و دنبال سو گشتن و دیدن اون بالای درخته . ایزانا رفت بالای درخت و خواست حرف بزنه که دید سو داره گریه میکنه .
ایزانا: سوچان چی شده؟
از دید سو: اولین باره یکی با اسمم چان اضافه میکنه .
سو با گریه:
_____________________________
ادامه داره .
بیشتر از ۲۰ تا پارت داره.
۴.۲k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.