داستان زندگی من پارت 4

ویو ا/ت بعد از یک روز خسته کننده رفتم خونه سر راه خریدای لازم و انجام دادم و اون خونه قبلنم دیگه برام کوچیک بود لان یک خونه بزرگتر خریدم رسیدم خونه و رفتم تو اول لباسم عوض کردم آرایشم پاک کردم غذا درست کردم خوردم نگاه تیلویزیون کردم و خابیدم

ویو جونگ کوک :ا/ت فردا میشه 22 سالش و من هروز روز تولدش می رم اونجا و گریه می کنم دست خودم نیست ولی بازم اون اولین کسی بود که من دوستش داشتم من الان جای پدرمو گرفتم و بزرگترین مافیای جهان شدم و هنوز با جیمین و تهیونگ دوستم اونها هم زیر دست منن تا الن دختر های زیادی سعی کردن مخ منو بزنن ولی هیچکدوم به اندازه ی ا/ت نمی شد خیلی دلم براش تنگ شده


ویو ا/ت امروز صبح با آلارم گوشیم از خاب بلند شدم و رفتم صورتمو شستم و صبحونه درست کردم و خوردم بعد لباسم و پوشیم و کیفمو برداشتم که روپوش سفیدم توش بود و رسیدم بیمارستان رفتم داخل دکتر هانا مشاور بود و دکتر سان هی متخصص بیماری های واگیر اونا دوستای مننن لینا هم هروز میاد اینجا و بهم سر می زنه و با بچه ها آشنا شدن من اینجا متخصص عمل بودم هر چیزی و مثل سرطان و کیست و.... هستم وبرای اینکه بفهمن باید عمل بشن یا نه هم باید من معاینشون کنم

ویو جونگ کوک
خوابیده بودم که بازنگ گوشیم بیدارشدم بادیگارد پدرم بود جوابشو دادم که...