فلسفه زیارت اربعین قسمت سوم
#فلسفه_زیارت_اربعین_قسمت_سوم
در تمام این ماجرایی که برای امام حسین علیه السّلام اتّفاق افتاده، کجایش اوج مقتل است ⁉ ️
عمّان اینطوری میگوید 👈 حضرت یک نگاهی کرد که دیگر چه مانده در دستش، صدای علیاصغر را شنید، گفت این خودش است. امام حسین یک جمله گفته که این را هیچجا نگفته است. 😭
اوّل دست گرفت این خونهای مطهّر را به آسمان پاشید، آنها را برگرداند به عرش. خطاب کرد به خدای متعال گفت خدایا میبینی ⁉ ️چون تو میبینی برایم قابل تحمّل است.😭
جمله آخر و التماس دعا 👇 👇 👇
در این سفر امام سجّاد اصلاً نتوانستند گریه کنند. گاهی یک مصیبت سنگین که پیش میآید، انسان دق میکند و نمیتواند گریه کند. امام چنین حالتی داشتند. 😔
یکی از چیزهایی که این گره را باز میکند، این است که کسی که خیلی با انسان صمیمی است، به استقبال بیاید. امام سجّاد منتظر جابر بود. امام کسی را نداشت. در این مدّت جلوی بچهها و خانمها، نتوانستند گریه کنند و غم و غصهها را درون خودشان ریختند و به هیچ کس چیزی نگفته بود. 😭 😭 😭 😭
دیدنی شد وقتی جابر را دید. جابر دوست قدیمی این خانواده و از اصحاب بزرگ پیامبر است. با امام حسین دوست بود.
وقتی جابر سر قبر آمد، گفت 👈 حسین جان ❗ ️دو سه بار صدا زد. در بعضی نقلها دارد مثل این که گفت: «حبیبی حُسین!». بعد جواب داد: «حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَهُ؟» مگر میشود آقاجان تو به من جواب ندهی ❓
جابر میخواست روضه بخواند. بعد گفت 👈 حق داری به من جواب ندهی. آخر سر تو اینجا نیست. دلم از تو نگرفت، تو به خاطر پیامبر به من خیلی احترام میکردی، قبل از من به من سلام میکردی. حالا جوابم را نمیدهی. عیبی ندارد، فهمیدم علّتش چیست... 😔
تا امام سجّاد جابر را دید، سرش را روی شانهی جابر گذاشت و چیزهایی که نگفته بود اینجا گفت. چند تا جمله نوشتهاند که دل را آتش میزند. 😔 😔 😔 😔
فرمود: جابر همینجا بود که حجّت خدا را سر بردیدند... علیاصغر را همینجا سر بردیدند... اینجا بود که... . صلی الله علیک یا اباعبدالله.😔
دوستان از همگی شما خوبان التماس دعا دارم
اللهم عجل لولیک الفرج
یا حسین
#بخون #علی_علی
در تمام این ماجرایی که برای امام حسین علیه السّلام اتّفاق افتاده، کجایش اوج مقتل است ⁉ ️
عمّان اینطوری میگوید 👈 حضرت یک نگاهی کرد که دیگر چه مانده در دستش، صدای علیاصغر را شنید، گفت این خودش است. امام حسین یک جمله گفته که این را هیچجا نگفته است. 😭
اوّل دست گرفت این خونهای مطهّر را به آسمان پاشید، آنها را برگرداند به عرش. خطاب کرد به خدای متعال گفت خدایا میبینی ⁉ ️چون تو میبینی برایم قابل تحمّل است.😭
جمله آخر و التماس دعا 👇 👇 👇
در این سفر امام سجّاد اصلاً نتوانستند گریه کنند. گاهی یک مصیبت سنگین که پیش میآید، انسان دق میکند و نمیتواند گریه کند. امام چنین حالتی داشتند. 😔
یکی از چیزهایی که این گره را باز میکند، این است که کسی که خیلی با انسان صمیمی است، به استقبال بیاید. امام سجّاد منتظر جابر بود. امام کسی را نداشت. در این مدّت جلوی بچهها و خانمها، نتوانستند گریه کنند و غم و غصهها را درون خودشان ریختند و به هیچ کس چیزی نگفته بود. 😭 😭 😭 😭
دیدنی شد وقتی جابر را دید. جابر دوست قدیمی این خانواده و از اصحاب بزرگ پیامبر است. با امام حسین دوست بود.
وقتی جابر سر قبر آمد، گفت 👈 حسین جان ❗ ️دو سه بار صدا زد. در بعضی نقلها دارد مثل این که گفت: «حبیبی حُسین!». بعد جواب داد: «حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَهُ؟» مگر میشود آقاجان تو به من جواب ندهی ❓
جابر میخواست روضه بخواند. بعد گفت 👈 حق داری به من جواب ندهی. آخر سر تو اینجا نیست. دلم از تو نگرفت، تو به خاطر پیامبر به من خیلی احترام میکردی، قبل از من به من سلام میکردی. حالا جوابم را نمیدهی. عیبی ندارد، فهمیدم علّتش چیست... 😔
تا امام سجّاد جابر را دید، سرش را روی شانهی جابر گذاشت و چیزهایی که نگفته بود اینجا گفت. چند تا جمله نوشتهاند که دل را آتش میزند. 😔 😔 😔 😔
فرمود: جابر همینجا بود که حجّت خدا را سر بردیدند... علیاصغر را همینجا سر بردیدند... اینجا بود که... . صلی الله علیک یا اباعبدالله.😔
دوستان از همگی شما خوبان التماس دعا دارم
اللهم عجل لولیک الفرج
یا حسین
#بخون #علی_علی
۲.۲k
۲۱ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.