افتابدرحجاب

📚#افتاب_در_حجاب
♥️#قسمت50

زن ، گاهى پیشتر مى آید و با وحشت و حیرت مى پرسد: _و شما بانو؟! و مى شنود: من زینبم! دختر پیامبر و على.و زن صیحه مى کشد:
_خاك بر چشم من! و با شتاب به خانه مى دود و هر چه چادر و معجز و مقنعه و سرپوش دارد، پیش مى آورد و در میان گریه مى گوید: _بانوى من ! اینها را میان بانوان ودختران کاروان قسمت کنید.

تو لحظه اى به او و آنچه آورده است ، نگاه مى کنى.... زن، التماس مى کند:_این هدیه است. تو را به خدا بپذیرید.لباسها را از دست زن مى گیرى و او را دعا مى کنى.پارچه ها و لباسها، دست به دست میان زنان و دختران مى گردد.... و هر کس به قدر نیاز، تکه اى از آن بر مى دارد.زجر بن قیس که زن را به هنگام این مراوده دیده است، او را دشنام مى دهد و مى دهد و دنبال مى کند....

زن مى گریزد و خود را میان زنان دیگر، پنهان مى سازد...
حال و روز کاروان، رقت همگان را بر مى انگیزد.... آنچنانکه زنى پیش مى آید... و به بچه هاى کوچکتر کاروان، به تصدق، نان و خرما مى بخشد.
تو زخم خورده و خشمگین ، خود را به بچه ها مى رسانى، نان و خرما را از دستشان مى ستانى و بر مى گردانى و فریاد مى زنى : صدقه حرام است بر ما.

پیرمردى زمینگیر با دیدن این صحنه ، اشک در چشمهایش حلقه مى زند،... بغض، راه گلویش را مى بندد و به کنار دستى اش مى گوید:_عالم و آدم از صدقه سر این خاندان ، روزى مى خورند. ببین به کجا رسیده کار عالم که مردم به اینها صدقه مى دهند.همین معرفی هاى کوتاه و ناخواسته تو، کم کم ولوله در میان خلق مى اندازد:...
یعنى اینان خاندان پیامبرند؟!

از روم و زنگ نیستند
این زن ، همان بانوى بزرگ کوفه است !؟اینها بچه هاى محمد مصطفایند!؟
این زن، دختر على است !؟پچ پچ و ولوله اندك اندك به بغض بدل مى شود... و بغض به گریه مى نشیند...
و گریه، رنگ مویه مى گیرد... و مویه ها به هم مى پیچد و تبدیل به ضجه مى گردد... آنچنانکه سجاد، متعجب و حیرت زده مى پرسد:_براى ما گریه و شیون مى کنید؟پس چه کسى ما را کشته است ؟

بهت و حیرت تو نیز کم از سجاد نیست.رو مى کنى به مردان و زنان گریان و فریاد مى زنى :_خاموش !اهل کوفه ! مردانتان ما را مى کشند و زنانتان بر ما گریه مى کنند؟ خدا میان ما و شما قضاوت کند در روز جزا و فصل قضاء.این کلام تو آتش پدید آمده را، نه خاموش که شعله ورتر مى کند،...
گریه ها شدت مى گیرد و ضجه ها به صیحه بدل مى شود.دست فرا مى آرى و فریاد مى زنى :_ساکت!

نفسها در سینه حبس مى شود....
خجالت و حسرت و ندامت چون کلافى سردرگم ، در هم مى پیچد و به دلهاى مهرخورده مجال تپیدن نمى دهد....سکوتى سرشار از وحشت و انفعال و عجز، همه را فرا مى گیرد....
نه فقط زنان و مردان که حتى زنگ شتران از نوا فرو مى افتد. سکوت محض. و تو آغاز مى کنى:...


#ادامه_دارد....
دیدگاه ها (۰)

📚#افتاب_در_حجاب♥️#قسمت51و تو آغاز مى کنىم بسم االله الرحمن ا...

📚#افتاب_در_حجاب♥️#ادامه_قسمت51. صحراى محشر است . یوم تبلى ال...

و شروع کردید به از علی گفتن‌...!هرگاه که آتش جنگ بر مے افروخ...

این ابتداے وادے حیرت بود..این ها مقدمه اے بود براے پاشیدن بذ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط