شَریان
# شَریان
# پارت ۱۹
" راوی رَهان "
بطریِ آب و سر میکشه و قرص و قورت میده .. بطری رو دوباره سر جاش تو یخچال میذاره و از آشپزخونه خارج میشه ..
به اولین کاناپه ایی که میرسه میشینه و سرش و تکیه میده و مچ دست راستش و میذاره روی چشماش .
من _ بازم سردرد؟!
صدام هوشیارش میکنه و میگه
شایان - تا نکُشه منو آروم نمیگیره !
جلو میرم و دستش و از روی چشماش برمیدارم و نگاهی بهش میکنم .
من- میخوای یه خورده استراحت کنی؟!
شایان - خوابم نمیبره که ... انگار دارن شیره ی جونم و میکشن.
من - پس این دکترا چه غلطی میکنن؟!
شایان - تنها چیز خوبی که توش مهارت دارن زر مفت زدنه !
کلافه نگاش میکنم و میگم
من- چشات و ببند؛ میرم برات قهوه درست کنم.
شایان- باشه
دوباره به حالت قبلی برمیگرده که صدای آیفون بلند میشه.
من- باز میکنم تو بشین !
با دیدنش بدون پرسیدن اینکه کیه در و میزنم و به سمت آشپزخونه میرم ..
قهوه ها رو توی قهوه ساز میریزم و از در آشپزخونه خارج میشم و به چهار چوب تکیه میدم ..در باز میشه و وارد میشه .
- سلام !
سری تکون میدم و میگم
- شیری یا روباه؟!
میخنده و میگه
- شیرِ ..شیر!
انتظار نداشتم و این ته دلم و خالی میکنه ..
دوباره وارد آشپزخونه میشم و بلند جوری که بشنوه میگم
من- قهوه میارم!
اونم بلند میگه
- این رفیقِ گرمابه گلستانت چشه باز؟!
من- کاری بهش نداشته باش ..میگرنش اود کرده!
فنجون ها رو توی سینی میچینم و قهوه ها رو میریزم و میرم بیرون .
مبل تک نفره ایی رو انتخاب میکنم و میشینم ..نگاهم اول به شایان که آرنجش و به دسته ی کانا تکیه داده و سرش و ماساژ میده میدم و بعد به اون .
بلند میشه و مانتو ش و در میاره و کنار شالی که در آورده میندازه و با تاپ سفیدش روی کاناپه لم میده .
- چقدر یه هوا مگه میتونه گرم باشه؟!
توجه ایی بهش نمیکنم و رو به شایان میگم
من- بخور قهوه اتو!
شایان - شکر ریختی؟!
من- آره ..دو قاشق.
سری تکون میده و تشکر میکنه ..فنجونش و برمیداره و رو بهش میکنه و میگه
شایان - پس خودشون بودن !
- بله ..ولی کلی چیزای دیگه ام دستگیرم شد.
اخم میکنم و میگم
من- مثلا چی؟!
- جوابِ ترلان و چرا نمیدی تو ..از صبح ده بار زنگ زده !
من- دوباره شروع نکن آیدا ؛ خودتم میدونی حوصله ی اون یکی رو اصلا ندارم .
آیدا - داری یا نداری ..دلیل نمیشه که جوابش و ندی .. اون نگرانته رهان .
# پارت ۱۹
" راوی رَهان "
بطریِ آب و سر میکشه و قرص و قورت میده .. بطری رو دوباره سر جاش تو یخچال میذاره و از آشپزخونه خارج میشه ..
به اولین کاناپه ایی که میرسه میشینه و سرش و تکیه میده و مچ دست راستش و میذاره روی چشماش .
من _ بازم سردرد؟!
صدام هوشیارش میکنه و میگه
شایان - تا نکُشه منو آروم نمیگیره !
جلو میرم و دستش و از روی چشماش برمیدارم و نگاهی بهش میکنم .
من- میخوای یه خورده استراحت کنی؟!
شایان - خوابم نمیبره که ... انگار دارن شیره ی جونم و میکشن.
من - پس این دکترا چه غلطی میکنن؟!
شایان - تنها چیز خوبی که توش مهارت دارن زر مفت زدنه !
کلافه نگاش میکنم و میگم
من- چشات و ببند؛ میرم برات قهوه درست کنم.
شایان- باشه
دوباره به حالت قبلی برمیگرده که صدای آیفون بلند میشه.
من- باز میکنم تو بشین !
با دیدنش بدون پرسیدن اینکه کیه در و میزنم و به سمت آشپزخونه میرم ..
قهوه ها رو توی قهوه ساز میریزم و از در آشپزخونه خارج میشم و به چهار چوب تکیه میدم ..در باز میشه و وارد میشه .
- سلام !
سری تکون میدم و میگم
- شیری یا روباه؟!
میخنده و میگه
- شیرِ ..شیر!
انتظار نداشتم و این ته دلم و خالی میکنه ..
دوباره وارد آشپزخونه میشم و بلند جوری که بشنوه میگم
من- قهوه میارم!
اونم بلند میگه
- این رفیقِ گرمابه گلستانت چشه باز؟!
من- کاری بهش نداشته باش ..میگرنش اود کرده!
فنجون ها رو توی سینی میچینم و قهوه ها رو میریزم و میرم بیرون .
مبل تک نفره ایی رو انتخاب میکنم و میشینم ..نگاهم اول به شایان که آرنجش و به دسته ی کانا تکیه داده و سرش و ماساژ میده میدم و بعد به اون .
بلند میشه و مانتو ش و در میاره و کنار شالی که در آورده میندازه و با تاپ سفیدش روی کاناپه لم میده .
- چقدر یه هوا مگه میتونه گرم باشه؟!
توجه ایی بهش نمیکنم و رو به شایان میگم
من- بخور قهوه اتو!
شایان - شکر ریختی؟!
من- آره ..دو قاشق.
سری تکون میده و تشکر میکنه ..فنجونش و برمیداره و رو بهش میکنه و میگه
شایان - پس خودشون بودن !
- بله ..ولی کلی چیزای دیگه ام دستگیرم شد.
اخم میکنم و میگم
من- مثلا چی؟!
- جوابِ ترلان و چرا نمیدی تو ..از صبح ده بار زنگ زده !
من- دوباره شروع نکن آیدا ؛ خودتم میدونی حوصله ی اون یکی رو اصلا ندارم .
آیدا - داری یا نداری ..دلیل نمیشه که جوابش و ندی .. اون نگرانته رهان .
۶.۰k
۲۱ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.