میان دو نگاه

p:۵
صبح روز بعد، هنوز همون حس داغ و سنگین بین تو، هیونجین و چان تو فضا بود.
وقتی وارد استودیو شدی، هر دو مثل نگهبانان منتظر بودن.
هیونجین با یه لبخند آروم اما کمی حسود، گفت:
«امروز می‌خوای بیشتر تمرین کنیم؟»

چان هم قدم جلو گذاشت و با همون اعتمادبه‌نفس همیشگی گفت:
«می‌خوام مطمئن شم که حواست جمعه و چیزی از دست نمی‌ره.»

تو وسطشون ایستاده بودی و قلبت داغ‌تر از همیشه می‌زد.
هر نگاهشون، هر حرکت کوچک، و حتی هر نفس، حس رقابت و علاقه‌شونو بهت نشون می‌داد.


---

تمرین شروع شد و هیونجین هر بار که چیزی نشون می‌داد، خیلی نزدیک تو بود.
دستش گاهی به طور تصادفی روی بازو یا شونه‌ات می‌خورد، و برق نگاهش می‌گفت: این نزدیک بودن فقط به توست.

چان هم با حرکات دقیق و مراقبتی، هر بار که دستت رو می‌گرفت، مطمئن می‌شد که راحتی و ایمنی تو حفظ بشه.
این رقابت داغ بود، اما هیچ کدوم نمی‌خواست تو ناراحت بشی—بلکه می‌خواستن علاقه‌شونو نشون بدن.


---

یه لحظه هیونجین با دستش یه حرکت تمرینی نشون داد و دستش درست کنار دست تو لغزید.
چان هم که این صحنه رو دید، قدم جلو گذاشت و با لبخند کمی حسادت‌آمیز گفت:
«می‌بینی؟ حتی منم حواسم بهت هست.»

تو وسط این نگاه‌ها و لمس‌های بی‌صدا، فهمیدی که قلبت همزمان به هر دو می‌تپه.
این رقابت دیگه فقط رقابت نبود؛ پر از حسادت، علاقه، و دلبستگی واقعی بود.


---

بعد از تمرین، وقتی کنار هم استراحت می‌کردین، هیونجین آروم گفت:
«می‌دونم چان هم کنارت بود… ولی می‌خوام بدونی که منم همیشه اینجام.»

چان هم سریع اضافه کرد:
«و منم. همیشه مراقبتت می‌کنم… حتی وقتی هیونجین اونجا باشه.»

تو وسطشون ایستادی، حس کردی که قلبت بینشون گیر کرده، و این رقابت شدید و نزدیک، تازه شروع شده.
*پایان*
دیدگاه ها (۰)

اعضا تو ماشین

سناریو درخواستی

میان دو نگاه

میان دو نگاه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط