حرمت چشم ترم آهسته آهسته شکست

حرمت چشم ترم آهسته آهسته شکست
قدر دل را دلبرم آهسته آهسته شکست

بس که از دست زمانه تازیانه خورده ام
در دل شب پیکرم آهسته آهسته شکست

آرزوها داشتم تا در هوایت پر زنم
از قضا بال و پرم آهسته آهسته شکست

راه را کج رفته بودم سالیانی بی بلد
عاقبت دیدم سرم آهسته آهسته شکست...
دیدگاه ها (۷)

امروزیک جفت چشم مشکیبا دستشعشق را درون جیبم گذاشتو تا به خود...

سرانجامروزی با تووداعی آبی خواهم کردتو از من خواهی پرسیدمگر ...

وقتی خدا می خواست تو را بسازد، چه حال خوشی داشت، چه حوصــله ...

آرزو دارم نرود دلخوشے از عمق وجودت هرگز'

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط