امروز

امروز
یک جفت
چشم مشکی
با دستش
عشق را
درون جیبم گذاشت
و تا به خودم آمدم دیدم
شعر هایم را
به نامش
زده ام !
دیدگاه ها (۵)

سرانجامروزی با تووداعی آبی خواهم کردتو از من خواهی پرسیدمگر ...

شب ڪہ می آید دلم پر می زندتا بیایی راحت جانم شویزخم های ر...

حرمت چشم ترم آهسته آهسته شکستقدر دل را دلبرم آهسته آهسته شکس...

وقتی خدا می خواست تو را بسازد، چه حال خوشی داشت، چه حوصــله ...

تقدیم بانثار عشق خدمتِ جانانم:❤🌹زندگی را طعم لب های تو گیرا ...

همچون شعر سپید زیباست ‌و رویای شیرین ِخواب های مرا ...به صبح...

نمیدونم کدوم شما عشق پنهان رو دیدید ولی..یه سریال خیلییی کیو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط