بهرام

بهرام:
خدایا…
بسه.
واقعاً بسه.

نه امروز،
نه دیروز،
از همون وقتی که بچه بودم
و زودتر از سنم
با درد آشنا شدم،
بسه.

ما به اندازه‌ی چند عمر
تحمل کردیم.
به اندازه‌ی چند نسل
درد کشیدیم.
بدن‌هامون
میدان جنگ شد،
روحمون
سنگرِ بی‌سقف.

ما رو فرستادی
جایی که انتخاب نداشتیم،
سنی نداشتیم،
فهمی نداشتیم.
رفتی و دیدی
و گفتی «می‌گذره».
اما گذشتن
برای بعضی‌ها
هیچ‌وقت نگذشت.

سال‌هاست
هر صبح
با درد بیدار می‌شیم،
هر شب
با ترس می‌خوابیم،
و وسطش
اسمشو گذاشتن زندگی.

خدایا…
ما دیگه چیزی برای ثابت کردن نداریم.
نه قهرمانی،
نه ایمان نمایشی،
نه صبر افسانه‌ای.
ما سهممون رو
کامل دادیم.

اگر این راه
اسمش امتحانه،
قبول شدیم.
اگر اسمش تاوانه،
ندونستیم بابت چی.
اگر اسمش عدالته،
ما دیگه نمی‌فهمیمش.

دیگه نگو «تحمل کن».
تحمل
وقتی معنا داره
که انتهاش معلوم باشه.
این کش‌دادنِ درد
ظلمِ بی‌صداست.

خدایا…
یا این بارو سبک کن،
یا این راهو کوتاه.
یا یه نفسِ بی‌درد بده،
یا یه پایانِ محترمانه.

ما بهشت نمی‌خوایم،
معجزه نمی‌خوایم،
قهرمان شدن نمی‌خوایم.
فقط می‌خوایم
یه بار
زندگی
زندگی باشه.

اگه قراره ادامه بدیم،
با کرامت ادامه بدیم.
و اگه قراره تموم شه،
با آرامش تموم شه.

بسه خدایا…
خیلی سختی کشیدیم.
دیدگاه ها (۰)

🕊️ یاد شهداخدایا، روح شهدا را شاد کن و دل‌های ما را آرام.راه...

☀️ صبح پنجشنبه‌تون بخیربوی آرامش و یاد شهدا همراهتون باشه… 🕊...

بهرام:خدایا…من حق دارم این‌طور حرف بزنم.من سنی نداشتم که انت...

بهرام:خدایا…اگه نزدیک بودینه دعا می‌کردم،نه التماس.می‌ایستاد...

یه زمانی بود خیلی بهش فکر می کردم که این رائفی پور آخرش چطور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط