بهرام
بهرام:
خدایا…
اگه نزدیک بودی
نه دعا میکردم،
نه التماس.
میایستادم جلوت
و تمام این خشمِ چهلساله رو
تو صورتت میگفتم.
نه با مشت،
با حقیقت.
با فریادی که از استخون رد شده.
میگفتم:
این همه درد رو دادی
و انتظار داشتی
ساکت باشم؟
قوی باشم؟
شکرگزار باشم؟
میگفتم:
اگه عدالت همینه،
پس من تمام عمرم
تاوان چی رو دادم؟
نمیخواستم بزنمت،
میخواستم واردت بشم؛
و مجبورِت کنم
درد رو بفهمی،
نه از بالا،
از وسطِ من.
چون بعضی زخمها
با صبر خوب نمیشن،
با دیده شدن آروم میشن.
-
خدایا…
اگه نزدیک بودی
نه دعا میکردم،
نه التماس.
میایستادم جلوت
و تمام این خشمِ چهلساله رو
تو صورتت میگفتم.
نه با مشت،
با حقیقت.
با فریادی که از استخون رد شده.
میگفتم:
این همه درد رو دادی
و انتظار داشتی
ساکت باشم؟
قوی باشم؟
شکرگزار باشم؟
میگفتم:
اگه عدالت همینه،
پس من تمام عمرم
تاوان چی رو دادم؟
نمیخواستم بزنمت،
میخواستم واردت بشم؛
و مجبورِت کنم
درد رو بفهمی،
نه از بالا،
از وسطِ من.
چون بعضی زخمها
با صبر خوب نمیشن،
با دیده شدن آروم میشن.
-
- ۳۱۰
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط