چشم خود بستم کهدیگر

چشم خود بستم که دیگر
چشم مستش ننگرم ...!
ناگهان دل داد زد :
"دیوانه "من می بینمش...

#شهریار
دیدگاه ها (۱)

فراموشی کجایی که به فریادم رسیباز احوال دل غم پرورم آمد به ی...

دلم می‌خواهد دستانت را بگیرمقدم بزنیمزیر باران شبانهتا از گر...

من از عَهدِ آدم تو را دوست دارماز آغـازِ عالـم تـو را دوست د...

بالاخره یک روزصدای آمدنت، مرا از خواب بیدار می‌کند...! #مهرا...

چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرمدل داد زد دیوانه من میبین...

زندگی خلاصه ایست از:ناخواسته به دنیا امدن، ناگهان بزرگ شدنمخ...

اگر ســاقی حسین است،من می نخورده مستمخبر از خود ندارم،که بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط