روزمَرگی های مختار😉
امروز یکی از دوستان خیر و فعال مجموعه به من زنگ زد و با خواهش و التماس و اسرار خواست که مقداری از لباس ها و کفش های را که تهیه کردیم بدون نوبت و گزینش ببریم برای یک خانواده ای که اصلا تو لیست انتظار ما نبودن
از اونجا که خیلی به گردن من و مجموعه حق داره نتونستم بهش نه بگم
خلاصه اومد دنبالم چند دست لباس و چند کفش خوب و تقریبا گرون قیمت را دست چین کرد و باهم رفتیم سراغ اون بنده های خدا که نمی شناختم
خلاصه رفتیم در زدیم یالله یاالله کنان رفتیم داخل
در کمال تعجب هرسه خانمی که اونجا بودن اصلا حجابی نداشتن و برخلاف عرف منطقه و محله ما کاملا آزاد و یه جورای به سبک اروپای لباس پوشیده بودن
یه آقای هم اونجا ته اتاق خوابیده بود کمی که گذشت متوجه شدم پدر خانواده است که تصادف بدی داشته و از اونجای که خودش مقصر تصادف بوده هیچی نتونسته از بیمه بگیره و برای هزینه درمان خودش کل داراي هاشو فروخته و به قول معروف از این رو به اون رو شده از شدت نداری اومده تو منطقه ما که یه جورای پایین شهر حساب میشه خونه اجاره کرده
خب بچه های کوچيک خانواده اومدن و ما شروع کردیم به پرو کردن لباس ها و اون چندتا کفش که مال بزرگسال بودن را هم دادیم به اون خانم ها
که یهو اون آقا که ظاهرا خواب بود ما را که دید گرفت به فحش
که فلان فلانتون کنن
بسیجی های فلان فلان شده
خون مردم تو شیشه کردین
حالا اومدین به ما صدقه بدین.
با تعجب به اون آقا نگاه کردم
اصلا نمیدونستم چه خبر شد یهوی
دوستم را نگاه کردم یه لبخند اعصاب
خرد کنی رو لبش بود که از صدتا فحش بدتر بود
مثلا میخواست منو آروم کنه که هیچی نگم
تازه دوزاریم افتاده بود اون آقا مخالف سرسخت نظام و دین و حکومت و بسیج و سپاه و مجلس و کلا هرچی که مربوط به نظام باشه
خلاصه ما لباس ها را دادیم، به طرز بدی با فحش و توهین هم بدرقه شدیم 😐
تا نشستیم تو ماشین
به دوستم گفتم چی شد؟
اینجا کجا بود ما را آوردی
خب اگر دلت فحش میخواست به خودم میگفتی
دیگه چرا من شریک فحش خوری خودت کردی
گفت تا حالا اینقدر حس نکردم خدا ازم راضی شده. یادته تو. روضه ها میگن امام حسین به اسب دشمنانش هم آب داد اینا که دیگه از اسب کمتر نیستن
تازه بچه های کوچيک چرا باید چوب اخلاق گند باباشون بخورن 😐😐
از اونجا که خیلی به گردن من و مجموعه حق داره نتونستم بهش نه بگم
خلاصه اومد دنبالم چند دست لباس و چند کفش خوب و تقریبا گرون قیمت را دست چین کرد و باهم رفتیم سراغ اون بنده های خدا که نمی شناختم
خلاصه رفتیم در زدیم یالله یاالله کنان رفتیم داخل
در کمال تعجب هرسه خانمی که اونجا بودن اصلا حجابی نداشتن و برخلاف عرف منطقه و محله ما کاملا آزاد و یه جورای به سبک اروپای لباس پوشیده بودن
یه آقای هم اونجا ته اتاق خوابیده بود کمی که گذشت متوجه شدم پدر خانواده است که تصادف بدی داشته و از اونجای که خودش مقصر تصادف بوده هیچی نتونسته از بیمه بگیره و برای هزینه درمان خودش کل داراي هاشو فروخته و به قول معروف از این رو به اون رو شده از شدت نداری اومده تو منطقه ما که یه جورای پایین شهر حساب میشه خونه اجاره کرده
خب بچه های کوچيک خانواده اومدن و ما شروع کردیم به پرو کردن لباس ها و اون چندتا کفش که مال بزرگسال بودن را هم دادیم به اون خانم ها
که یهو اون آقا که ظاهرا خواب بود ما را که دید گرفت به فحش
که فلان فلانتون کنن
بسیجی های فلان فلان شده
خون مردم تو شیشه کردین
حالا اومدین به ما صدقه بدین.
با تعجب به اون آقا نگاه کردم
اصلا نمیدونستم چه خبر شد یهوی
دوستم را نگاه کردم یه لبخند اعصاب
خرد کنی رو لبش بود که از صدتا فحش بدتر بود
مثلا میخواست منو آروم کنه که هیچی نگم
تازه دوزاریم افتاده بود اون آقا مخالف سرسخت نظام و دین و حکومت و بسیج و سپاه و مجلس و کلا هرچی که مربوط به نظام باشه
خلاصه ما لباس ها را دادیم، به طرز بدی با فحش و توهین هم بدرقه شدیم 😐
تا نشستیم تو ماشین
به دوستم گفتم چی شد؟
اینجا کجا بود ما را آوردی
خب اگر دلت فحش میخواست به خودم میگفتی
دیگه چرا من شریک فحش خوری خودت کردی
گفت تا حالا اینقدر حس نکردم خدا ازم راضی شده. یادته تو. روضه ها میگن امام حسین به اسب دشمنانش هم آب داد اینا که دیگه از اسب کمتر نیستن
تازه بچه های کوچيک چرا باید چوب اخلاق گند باباشون بخورن 😐😐
۱۳.۱k
۰۶ آذر ۱۴۰۱