آیدای خوب من!
آیدای من تو معجزه یی روزگار درازی شد که همه چیز از من گریخته بود؛ حتی شعر - که من با آن در این سرزمین کوس خدایی میزدم . می پنداشتم که عشق هرگز دیگر به خانه ی من نخواهد امد،
می پنداشتم که شعر برای همیشه مرا ترک گفته است. می پنداشتم که شادی کبوتری است که دیگر به بام من
نخواهد نشست. می پنداشتم که تنهایی دیگر دست از جان من نخواهد کشید و خستگی دیگر روح مرا ترک نخواهد گفت. تو طلوع کردی و عشق باز آمد شعر شکوفه کرد و کبوتر شادی بال زنان بازگشت تنهایی و خستگی بر خاک ریخت.
می پنداشتم که شعر برای همیشه مرا ترک گفته است. می پنداشتم که شادی کبوتری است که دیگر به بام من
نخواهد نشست. می پنداشتم که تنهایی دیگر دست از جان من نخواهد کشید و خستگی دیگر روح مرا ترک نخواهد گفت. تو طلوع کردی و عشق باز آمد شعر شکوفه کرد و کبوتر شادی بال زنان بازگشت تنهایی و خستگی بر خاک ریخت.
۴.۰k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.