ڪَلهای سرخ را توی چمدانم ڪاشتم
ڪَلهای سرخ را توی چمدانم ڪاشتم
باران را توی حنجره ام...
پرنده ای نشسته روی ِموهایم
و شعر میخواند
من صدایش را توی دفترم می نویسم
اینهمه دلتنڪَی را ڪجای دلم خاڪ کنم ؟؟
نخ و سوزن مهرت ڪو؟!
هر تکه ام را غمی به دندان گرفته و...
همیشه یڪ ڪَوشه ی این دنیا سنجاق بودم
یڪ روز برگ ڪَلدان کوچکت
یڪ روز دکمه ی پیراهنت
یڪ روز چشم های خیره ی گنجشکی
یڪ روز دخترکی غمگین
یڪ روز...
یڪ روز اما
در آغوشت ڪَل خواهم داد.
یڪ روز که غمِ تو را نداشته باشم
غم دنیا به درڪ!!
دیڪَر چه اهمیتی دارد
دلم هزار تڪه باشد؟؟
آنروز هزار بار در آغوشت خواهم مرد...
باران را توی حنجره ام...
پرنده ای نشسته روی ِموهایم
و شعر میخواند
من صدایش را توی دفترم می نویسم
اینهمه دلتنڪَی را ڪجای دلم خاڪ کنم ؟؟
نخ و سوزن مهرت ڪو؟!
هر تکه ام را غمی به دندان گرفته و...
همیشه یڪ ڪَوشه ی این دنیا سنجاق بودم
یڪ روز برگ ڪَلدان کوچکت
یڪ روز دکمه ی پیراهنت
یڪ روز چشم های خیره ی گنجشکی
یڪ روز دخترکی غمگین
یڪ روز...
یڪ روز اما
در آغوشت ڪَل خواهم داد.
یڪ روز که غمِ تو را نداشته باشم
غم دنیا به درڪ!!
دیڪَر چه اهمیتی دارد
دلم هزار تڪه باشد؟؟
آنروز هزار بار در آغوشت خواهم مرد...
۷.۰k
۲۷ دی ۱۴۰۰