همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

...
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصالْ مرهمی نِه چو به انتظار خستی

#سعدی
#گل #رز
#دل #خمار #مستی #آفتاب #حضور #غیبت #دگران #هستی #حکایت #فراق #باز #ماجرا #دردمند #اسیر #یارا #وصال #مرهم #انتظار #پاییز #آذر
#flowers
#flowe
دیدگاه ها (۰)

...بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیمفلک را سقف بشکافی...

...پاییز کوچک مندنیای سازش همه ی رنگ هاستبا یک دیگرتا من نگا...

...قرآن به سر و باده ی عشق تو به دستمامشب ز شرابِ نظرِ لطفِ ...

...زلف بر باد مده تا ندهی بر بادمناز بنیاد مکن تا نکَنی بنیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط