رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_سی_دو
اب دهنمو اروم قورت دادم که در اتاق باز شد تو سه کنج دیوار فرو رفتم و سرم رو خم کردم
صدای قدم هاش نشون دهنده این بود که داره نزدیک میشه
بوی عطرش خیلی زودتر از خودش رسید و بعد دو جفت کفش مردونه مشکی
خواستم سرم رو بلند کنم که با حرفی زد سرم همون جایی که بود متوقف شد
- ترنجم
حرفش مدام تو سرم اکو میشد ، ترنج ترنج ترنج...
وای نه دعا دعا میکردم خواستگار سمج ترنج نباشه
- خانوم نمیخوای سرتو بلند کنی؟
سرم رو بالا اوردم که با دیدنم اخماش توهم کشیده شد گف
- احماقا این که ترنج نیست
و به سمت من حمله ور شد و مشتی نثار صورتم کرد ، و هی به شخصی که فکر کنم منو اشتباه به جای ترنج اورده بود بد ببراه میگف
بدنم کاملا بی حس بود جونی نداشم بس که زیر مشت لگد این گودزیلا بودم
همون لحظه که یه صدا خیلی برام اشنا بود گف
صدا : اراد ولش کن دیوونه شدی
وای نه کیارش کیارش مهرپرور این جا چیکار میکرد
به سمت همون اقایی اومد که فکر کنم گفته بود اسمش اراد هست
هلش داد عقب و گف
کیارش: هی چته تقصیر این بدبخت چیه نوچه های تو اینو اشتباه اوردن
با این حرف کیارش باز به سمتم حمله ور شد و لگد محکمی زد تو شکمم حس هیچ چیزی رو جز مرگ و درد نداشتم بیحال شدم و دیگه چیزی نفهمیدم .
با سوزش خفیفی که زیر شکمم احساس کردم اروم چشامو باز کردم
همه جا تاریک بود نمیتونسم خودمو تکون بدم اشکام سرازیر شد
با باز شدت در چهره خسته کیارش تو قامت در نمایان شد.
به سمتم اومد
نگاهی بهم کرد دستشو زیر چونه ام گذاشت و سرم رو بالا اورد نمیدونم چی تو صورتم دید که اخم هایش رو در هم کشید وگفت :
کیارش: نگا چیکار کرده باهات این غول بیابونی
با التماس اشک زل زدم بهش و گفتم
+ کیارش چی از جون من میخواین به خدا ولم کنید اصلا تو این جا چیکار میکنی
بعد اصلا ترنج این به قول تو غول بیابونی رو اصلا نمیخواد
خودش یکی رو دوست داره ولش کنید چی از جون ما و زندگیمون میخواید هان؟
کیارش: وای پیاده شو باهم بریم ، ما چیزی از جون تو نمیخوایم فقط این اقایی که الان نمیشه با یک کیلو عسل خوردش اون ترنج خانوم شمارو دوست داره
+ مثل اینکه نشنیدی چی گفتم ترنج اونو نمیخواد بهشم که گفته چرا دست از سرش بر نمیدارین
کیارش : نمیدونم ولی فکر کنم چون این خانم تنها کسی بوده که دست رد به سینه این اقا زده.
#پارت_سی_دو
اب دهنمو اروم قورت دادم که در اتاق باز شد تو سه کنج دیوار فرو رفتم و سرم رو خم کردم
صدای قدم هاش نشون دهنده این بود که داره نزدیک میشه
بوی عطرش خیلی زودتر از خودش رسید و بعد دو جفت کفش مردونه مشکی
خواستم سرم رو بلند کنم که با حرفی زد سرم همون جایی که بود متوقف شد
- ترنجم
حرفش مدام تو سرم اکو میشد ، ترنج ترنج ترنج...
وای نه دعا دعا میکردم خواستگار سمج ترنج نباشه
- خانوم نمیخوای سرتو بلند کنی؟
سرم رو بالا اوردم که با دیدنم اخماش توهم کشیده شد گف
- احماقا این که ترنج نیست
و به سمت من حمله ور شد و مشتی نثار صورتم کرد ، و هی به شخصی که فکر کنم منو اشتباه به جای ترنج اورده بود بد ببراه میگف
بدنم کاملا بی حس بود جونی نداشم بس که زیر مشت لگد این گودزیلا بودم
همون لحظه که یه صدا خیلی برام اشنا بود گف
صدا : اراد ولش کن دیوونه شدی
وای نه کیارش کیارش مهرپرور این جا چیکار میکرد
به سمت همون اقایی اومد که فکر کنم گفته بود اسمش اراد هست
هلش داد عقب و گف
کیارش: هی چته تقصیر این بدبخت چیه نوچه های تو اینو اشتباه اوردن
با این حرف کیارش باز به سمتم حمله ور شد و لگد محکمی زد تو شکمم حس هیچ چیزی رو جز مرگ و درد نداشتم بیحال شدم و دیگه چیزی نفهمیدم .
با سوزش خفیفی که زیر شکمم احساس کردم اروم چشامو باز کردم
همه جا تاریک بود نمیتونسم خودمو تکون بدم اشکام سرازیر شد
با باز شدت در چهره خسته کیارش تو قامت در نمایان شد.
به سمتم اومد
نگاهی بهم کرد دستشو زیر چونه ام گذاشت و سرم رو بالا اورد نمیدونم چی تو صورتم دید که اخم هایش رو در هم کشید وگفت :
کیارش: نگا چیکار کرده باهات این غول بیابونی
با التماس اشک زل زدم بهش و گفتم
+ کیارش چی از جون من میخواین به خدا ولم کنید اصلا تو این جا چیکار میکنی
بعد اصلا ترنج این به قول تو غول بیابونی رو اصلا نمیخواد
خودش یکی رو دوست داره ولش کنید چی از جون ما و زندگیمون میخواید هان؟
کیارش: وای پیاده شو باهم بریم ، ما چیزی از جون تو نمیخوایم فقط این اقایی که الان نمیشه با یک کیلو عسل خوردش اون ترنج خانوم شمارو دوست داره
+ مثل اینکه نشنیدی چی گفتم ترنج اونو نمیخواد بهشم که گفته چرا دست از سرش بر نمیدارین
کیارش : نمیدونم ولی فکر کنم چون این خانم تنها کسی بوده که دست رد به سینه این اقا زده.
۴.۴k
۰۹ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.