پارتیک

#پارت_یک🎼
#دلبر_زیبای_من
•.............................•💜•............................•
دیانا:روز سومی بود که دنبال کار بودم ولی کاری با حقوق مناسبی پیدا نمیشد دیگه داشتم ناامید میشدم که کار درست حسابی پیدا بشه همینجوری داشتم راه میرفتم که یاد حرف نیکا افتادم که گفته بود کاری پیدا نکردی بهم بگو یه کار خوب تو شرکت برات سراغ دارم سریع زنگ زدم به نیکا
دیانا:الو سلام
نیکا:علیک چطور مطوری خره
دیانا:حوصله شوخی ندارم
نیکا:شوخی نکردم خری خب😂
دیانا:😂
نیکا:حالا چیکار داشتی بگو کارم مونده
دیانا:میخواستم بگم یادته گفتی یه کار خوب برام سراغ داری
نیکا:آره آره بازم کار پیدا نکردی
دیانا:نه پیدا نکردم
نیکا:خب پس لوکیشن این شرکت که تازه کارمندش شدم میفرستم یه سر بزن یه کارمند خانم میخوان
دیانا:حالا شرکت چی هست
نیکا:طراحی لباس
دیانا:آها پس لوکیشن‌و بفرست فعلا
نیکا:فعلا

دیانا:چن دیقه بعد حرف زدن با نیکا لوکیشن و برام فرستاد سریع یه تاکسی گرفتم رفتم دم شرکت رفتم تو پیش منشی شرکت تو همون نگاه اول ازش بدم اومد سرش تو گوشیش بود خیلی خودشو می‌گرفت‌ رفتم جلو تر گفتم:سلام برای کار مزاحم شدم
هستی: کار؟
دیانا:بله نیاز به یه کارمند خانم داشتین
هستی:آها یه لحظه وایستین
دیانا:دختره آلزایمر داره خوب شد منشیِ شرکته یه سلامم به من نگفت حتی نگاهمم نکرد مشنگ
هستی:برید تو اتاق ریئس شرکت آقای کاشی
دیانا:بله فقط کدوم اتاق
هستی:طبقه دوم سمت چپ
دیانا:آها بعدش رفتم طبقه دوم در اتاق و زدم یه پسره که صداش بنظر کلفت میومد گفت:
ارسلان:بله بفرمایید
دیانا:سلام
ارسلان:دختره خیلی جذاب بود محوش شده بودم
دیانا:ببخشید با شمام

ببخشید پارت اولش انقد کم بود بقیه تا فردا
دیدگاه ها (۴)

بچه ها بین نقشا یه تغییری ایجاد شد دیگه ارسلان‌و‌نیکا خواهر ...

#پارت_دوم🎼 #دلبر_زیبایِ_من•................................•...

رضا:نقش معمولی دارهمعشوقش پانیذتو خونه مجردی زندگی میکنهپدر ...

پانیذ:نقش معمولی داره معشوقش لئو رضابا پدر مادرش زندگی میکنه...

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

رمان بغلی من پارت ۳۴ارسلان: کلی ازم تشکر کرد دیانا: از خوشحا...

پارت ۱۷ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط