زندگی حضرت نرجس قسمت ۳
#زندگی_حضرت_نرجس قسمت ۳
او کنیزی را با ویژگیهای خاصّ خود در حالی که لباس حریر ضخیم بر تن دارد برای فروش آورده است، امّا آن کنیز خود را پوشانده و از دست زدن و نگاه کردن خریداران سخت جلوگیری می کند، چرا که بظاهر در میان بردگان است و خود در حقیقت از بانوان باشخصیت و پاک و آزاده می باشد.فروشنده او را تحت فشار قرار می دهد تا او را بفروشد امّا او فریاد آزادی و نجابت سر می دهد و به خریداری که حاضر می شود سیصد دینار به صاحب او بپردازد می گوید: بنده خدا! پول خودت را از دست مده! اگر تو در لباس سلیمان و برقدرت و شوکت او هم درآیی، من ذره ای به تو علاقه نشان نخواهم داد. و بدینگونه خریداری را که شیفته شکوه و عظمت و عفّت و پاکی اوست، نمی پذیرد و او را می راند.سرانجام عمربن یزید به او می گوید: من ناگزیرم تو را بفروشم پس خودت بگو راه حل چیست؟او خواهد گفت:
در این کار شتاب مکن! من تنها فرد امین و درستکار و شایسته کرداری که برایم دلپسند باشد می پذیرم در این هنگام برخیز و به عمر بگو: من نامه ای به زبان رومی دارم که یکی از شایستگان نوشته و ویژگیهای مورد نظر این بانو، در شخصیت نگارنده آن جلوه گر است. شما این نامه را به او بده تا بخواند اگر تمایل داشت من وکیل نگارنده نامه هستم و این کنیز را برای او خریدارم.بشر فرستاده امام هادی (علیه السلام)اضافه می کند که: من، برنامه را همانگونه که امام دستور داده بود به دقّت پیاده کردم تا نامه را به او رساندم هنگامی که نامه را دریافت داشت و بدان نگریست،
سیلاب اشک امانش نداد و بشدّت گریست و به عمر بن یزید گفت: اینک! می توانی مرا به صاحب این نامه بفروشی. وسوگندهای سختی یاد کرد که اگر به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد کشت و هرگز کسی را نخواهد پذیرفت.من بافروشنده برای خرید وارد گفتگو شدم و پس از تلاش بسیار کار به آنجا رسید که عمر بن یزید به همان پولی که سالارم امام هادی (علیه السلام) داده بود راضی شد و پس از دریافت همه آن 220 دینار، کنیز مورد نظر را تحویل من داد و در حالیکه از شادمانی در پوست خود نمی گنجید به منزل بازگشتیم تا او را به خانه حضرت هادی (علیه السلام) ببرم. همراه او به خانه رسیدیم، امّا او قرار و آرام نداشت نامه سالارم را گشود و پس از بوسه باران ساختن آن، نامه را به سر و صورت خویش مالید و به روی دیدگانش نهاد.من که از رفتار او شگفت زده شده بودم، گفتم: آیا شما نامه ای را که هنوز نگارنده آن را نمی شناسی بوسه باران می سازی؟او گفت: بنده خدا! تو با اینکه فردی درست اندیش وامانتدار و فرستاده بنده برگزیده و محبوب خدا هستی، در شناخت فرزندان پیامبران ناتوانی.
ادامه دارد...
⛅اللّهُمَّ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج به حق حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها ⛅
#امام_زمان_عج #امام_غریب #ما_منتظریم #انتظار #ظهور #نرجس_خاتون #یا_مهدی_ادرکنی #عجل_علی_ظهورک #بسیج_سایبری
او کنیزی را با ویژگیهای خاصّ خود در حالی که لباس حریر ضخیم بر تن دارد برای فروش آورده است، امّا آن کنیز خود را پوشانده و از دست زدن و نگاه کردن خریداران سخت جلوگیری می کند، چرا که بظاهر در میان بردگان است و خود در حقیقت از بانوان باشخصیت و پاک و آزاده می باشد.فروشنده او را تحت فشار قرار می دهد تا او را بفروشد امّا او فریاد آزادی و نجابت سر می دهد و به خریداری که حاضر می شود سیصد دینار به صاحب او بپردازد می گوید: بنده خدا! پول خودت را از دست مده! اگر تو در لباس سلیمان و برقدرت و شوکت او هم درآیی، من ذره ای به تو علاقه نشان نخواهم داد. و بدینگونه خریداری را که شیفته شکوه و عظمت و عفّت و پاکی اوست، نمی پذیرد و او را می راند.سرانجام عمربن یزید به او می گوید: من ناگزیرم تو را بفروشم پس خودت بگو راه حل چیست؟او خواهد گفت:
در این کار شتاب مکن! من تنها فرد امین و درستکار و شایسته کرداری که برایم دلپسند باشد می پذیرم در این هنگام برخیز و به عمر بگو: من نامه ای به زبان رومی دارم که یکی از شایستگان نوشته و ویژگیهای مورد نظر این بانو، در شخصیت نگارنده آن جلوه گر است. شما این نامه را به او بده تا بخواند اگر تمایل داشت من وکیل نگارنده نامه هستم و این کنیز را برای او خریدارم.بشر فرستاده امام هادی (علیه السلام)اضافه می کند که: من، برنامه را همانگونه که امام دستور داده بود به دقّت پیاده کردم تا نامه را به او رساندم هنگامی که نامه را دریافت داشت و بدان نگریست،
سیلاب اشک امانش نداد و بشدّت گریست و به عمر بن یزید گفت: اینک! می توانی مرا به صاحب این نامه بفروشی. وسوگندهای سختی یاد کرد که اگر به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد کشت و هرگز کسی را نخواهد پذیرفت.من بافروشنده برای خرید وارد گفتگو شدم و پس از تلاش بسیار کار به آنجا رسید که عمر بن یزید به همان پولی که سالارم امام هادی (علیه السلام) داده بود راضی شد و پس از دریافت همه آن 220 دینار، کنیز مورد نظر را تحویل من داد و در حالیکه از شادمانی در پوست خود نمی گنجید به منزل بازگشتیم تا او را به خانه حضرت هادی (علیه السلام) ببرم. همراه او به خانه رسیدیم، امّا او قرار و آرام نداشت نامه سالارم را گشود و پس از بوسه باران ساختن آن، نامه را به سر و صورت خویش مالید و به روی دیدگانش نهاد.من که از رفتار او شگفت زده شده بودم، گفتم: آیا شما نامه ای را که هنوز نگارنده آن را نمی شناسی بوسه باران می سازی؟او گفت: بنده خدا! تو با اینکه فردی درست اندیش وامانتدار و فرستاده بنده برگزیده و محبوب خدا هستی، در شناخت فرزندان پیامبران ناتوانی.
ادامه دارد...
⛅اللّهُمَّ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج به حق حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها ⛅
#امام_زمان_عج #امام_غریب #ما_منتظریم #انتظار #ظهور #نرجس_خاتون #یا_مهدی_ادرکنی #عجل_علی_ظهورک #بسیج_سایبری
۱.۳k
۰۲ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.