زندگی حضرت نرجس قسمت ۴
#زندگی_حضرت_نرجس قسمت ۴
پس گوش به سخنان من بسپار و با دل توجّه کن تا خود را معرّفی کنم و جریان شگفت انگیز خویش را برایت بازگویم. آنگاه گفت: من ملیکه هستم دختر یشوعا و نوه قیصر روم.مادرم از فرزندان حواریون است و دختر شمعون، جانشین حضرت مسیح(علیه السلام)داستان من شگفت انگیزترین داستانهاست. من سیزده ساله بودم که جدم قیصر روم تصمیم گرفت مرا به عقد برادر زاده خویش در آورد، به همین جهت بیش از سیصد نفر کشیش و راهب از نسل حواریون و هفتصد نفر از اشراف و شخصیتهای سرشناس کشور و چهار هزار نفر از فرماندهان ارتش و افسران و درجه داران لشکر روم و رؤسای عشائر را، در کاخ خود گرد آورده و تخت بسیار بلند و پرشکوهی را که از انواع زر و سیم ساخته شده بود، در سالن بزرگ کاخ قرار داد و برادرزاده اش را بر فراز آن دعوت کرد تا طیّ مراسم ویژه ای، مرا به ازدواج او، درآورد.امّ هنگام که فرزند برادرش بر فراز تخت قرار گرفت و صلیبها گرداگرد او، آویخته شد و اسقفها در برابر او تعظیم کردند و انجیل مقدّس گشوده شد، بناگاه صلیبها از جایگاههای بلند خود، فرو غلطیدند و ستونهای تخت در هم شکست و آن جوان نگون بخت از فراز تخت به زمین افتاد و بیهوش گردید.بر اثر حادثه ناگوار، رنگ اسقفها پرید و بندهای وجودشان به لرزه درآمد و بزرگ آنان به نیای من، قیصر روم گفت:
شاها! ما را از کاری که شومی آن از زوال آیین مسیح خبر می دهد، معذور دار!
جدّم آن حادثه تکان دهنده را به فال بد گرفت و به اسقفها دستور داد تا ستونها را برافراشته دارند و صلیبها را بالا برند و بجای آن جوان نگون بخت، برادرش را بیاورند تا مرا به ازدواج او درآورد و بدینوسیله شومی پدید آمده را، با نیکبختی و سعادت فرد دوّم، برطرف سازد.
امّا هنگامی که اُسقفها به دستور قیصر روم عمل کردند، همان تلخی که برای برادرزاده اوّل او پیش آمده بود برای دوّمی نیز رخ داد. مردم وحشتزده پراکنده شدند. نیای بزرگم، قیصر روم، اندوهگین و ماتم زده برخاست و وارد قصر خویش شد و پرده های کاخ افکنده شد و ماجرا تمام شد و در هاله ای از ابهام و نگرانی قرار گرفت.
شب فرا رسید و آن روز دهشتناک سپری شد. من همان شب در خواب دیدم که حضرت مسیح (علیه السلام) به همراه وصیّ خود شمعون و گروهی از حواریون وارد کاخ جدّم قیصر روم شدند و منبری پرفراز و شکوهمند در همان نقطه ای که جدّم تخت خود را قرار داده بود برپا ساختند، درست در همین لحظات بود که حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) با گروهی از جوانان و فرزندان خویش وارد شدند. حضرت مسیح (علیه السلام) به استقبال آن حضرت شتافت و او را در آغوش کشید.
پیامبر اسلام به او فرمود: من آمده ام تا ملیکه، دختر شمعون را برای پسرم خواستگاری کنم. و در همانحال دیدم که آن حضرت با دست خویش به امام حسن عسکری، اشاره فرمود.مسیح نگاهی به شمعون کرد و گفت: افتخار بزرگی به سویت آمده است، با خاندان پیامبر پیوند کن و دخترت را به فرزند او بده.و شمعون هم گفت: پذیرفتم.پیامبر اسلام بر فراز منبر رفت و مرا به ازدواج پسر خود درآورد و بر این ازدواج مسیح (علیه السلام) و حواریون و فرزندان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) گواه بودند.
ادامه دارد...
⛅اللّهُمَّ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج به حق حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها ⛅
#امام_زمان_عج #امام_غریب #ما_منتظریم #انتظار #ظهور #نرجس_خاتون #یا_مهدی_ادرکنی #عجل_علی_ظهورک #بسیج_سایبری
پس گوش به سخنان من بسپار و با دل توجّه کن تا خود را معرّفی کنم و جریان شگفت انگیز خویش را برایت بازگویم. آنگاه گفت: من ملیکه هستم دختر یشوعا و نوه قیصر روم.مادرم از فرزندان حواریون است و دختر شمعون، جانشین حضرت مسیح(علیه السلام)داستان من شگفت انگیزترین داستانهاست. من سیزده ساله بودم که جدم قیصر روم تصمیم گرفت مرا به عقد برادر زاده خویش در آورد، به همین جهت بیش از سیصد نفر کشیش و راهب از نسل حواریون و هفتصد نفر از اشراف و شخصیتهای سرشناس کشور و چهار هزار نفر از فرماندهان ارتش و افسران و درجه داران لشکر روم و رؤسای عشائر را، در کاخ خود گرد آورده و تخت بسیار بلند و پرشکوهی را که از انواع زر و سیم ساخته شده بود، در سالن بزرگ کاخ قرار داد و برادرزاده اش را بر فراز آن دعوت کرد تا طیّ مراسم ویژه ای، مرا به ازدواج او، درآورد.امّ هنگام که فرزند برادرش بر فراز تخت قرار گرفت و صلیبها گرداگرد او، آویخته شد و اسقفها در برابر او تعظیم کردند و انجیل مقدّس گشوده شد، بناگاه صلیبها از جایگاههای بلند خود، فرو غلطیدند و ستونهای تخت در هم شکست و آن جوان نگون بخت از فراز تخت به زمین افتاد و بیهوش گردید.بر اثر حادثه ناگوار، رنگ اسقفها پرید و بندهای وجودشان به لرزه درآمد و بزرگ آنان به نیای من، قیصر روم گفت:
شاها! ما را از کاری که شومی آن از زوال آیین مسیح خبر می دهد، معذور دار!
جدّم آن حادثه تکان دهنده را به فال بد گرفت و به اسقفها دستور داد تا ستونها را برافراشته دارند و صلیبها را بالا برند و بجای آن جوان نگون بخت، برادرش را بیاورند تا مرا به ازدواج او درآورد و بدینوسیله شومی پدید آمده را، با نیکبختی و سعادت فرد دوّم، برطرف سازد.
امّا هنگامی که اُسقفها به دستور قیصر روم عمل کردند، همان تلخی که برای برادرزاده اوّل او پیش آمده بود برای دوّمی نیز رخ داد. مردم وحشتزده پراکنده شدند. نیای بزرگم، قیصر روم، اندوهگین و ماتم زده برخاست و وارد قصر خویش شد و پرده های کاخ افکنده شد و ماجرا تمام شد و در هاله ای از ابهام و نگرانی قرار گرفت.
شب فرا رسید و آن روز دهشتناک سپری شد. من همان شب در خواب دیدم که حضرت مسیح (علیه السلام) به همراه وصیّ خود شمعون و گروهی از حواریون وارد کاخ جدّم قیصر روم شدند و منبری پرفراز و شکوهمند در همان نقطه ای که جدّم تخت خود را قرار داده بود برپا ساختند، درست در همین لحظات بود که حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) با گروهی از جوانان و فرزندان خویش وارد شدند. حضرت مسیح (علیه السلام) به استقبال آن حضرت شتافت و او را در آغوش کشید.
پیامبر اسلام به او فرمود: من آمده ام تا ملیکه، دختر شمعون را برای پسرم خواستگاری کنم. و در همانحال دیدم که آن حضرت با دست خویش به امام حسن عسکری، اشاره فرمود.مسیح نگاهی به شمعون کرد و گفت: افتخار بزرگی به سویت آمده است، با خاندان پیامبر پیوند کن و دخترت را به فرزند او بده.و شمعون هم گفت: پذیرفتم.پیامبر اسلام بر فراز منبر رفت و مرا به ازدواج پسر خود درآورد و بر این ازدواج مسیح (علیه السلام) و حواریون و فرزندان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) گواه بودند.
ادامه دارد...
⛅اللّهُمَّ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج به حق حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها ⛅
#امام_زمان_عج #امام_غریب #ما_منتظریم #انتظار #ظهور #نرجس_خاتون #یا_مهدی_ادرکنی #عجل_علی_ظهورک #بسیج_سایبری
۱.۲k
۰۲ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.