عشق خشن من ❤️ پارت 18
جونگ کوک آمد نشست و...
÷سلام ..چی شده
_سلام اوف از کجا بگم
÷ازیه جا بگو خو
_نقشمون از هم پاشید
÷کدام نقشه
_اون دختره دیونه
÷هان چرا؟
_دختر اصلا اینطوری که فکر می کردیم نیست
÷یعنی چی
_دیروز که به شرکت بابا بزرگم رفتم اونم همراه پدر و برادرش آمده بود
÷خوب
_خوب به جمالت یکی از سهام دارمون هست
شیر موزی که داشت می خورد همه رو تف کرد رو چا اون وو
÷چی میگی؟
_وحشی این چه کاری بود کل هیکلم رو به باد دادی اح
÷مگه اون فقیر نبود
_نه دختر سر همون رو کلاه گذاشت
÷الان چی میشه
_نمی دونم
÷پس با کی ازدواج می کنی
_خوب مجبورم با دختری که پدر بزرگم گفته ازدواج کنم
÷او خدای من
_اره
یکم نشستیم و بعد رفتیم خونه شب رو زود خوابیدم چون فردا مهمانی بود باید زود بیدار می شدم پدرم بعد اینکه من رو جانشین خودش اعلام کرد رفته انگلیس اونم فردا میاد بیاد برم فرودگاه شب رو زود خوابیدم وصبح شد رفتم یه دوش گرفتم و سوار ماشین شدم به طرف فرودگاه رفتم . پدرم رو آوردم تو مسیر حتی یه کلمه هم با هم صحبت نکردیم رفتیم خونه لیسا بدو بدو آمد بابا رو بغل کرد اما هنوز هم با همون سرد بود بعد رفت اتاق کار پدر بزرگم باهم داشتن حرف می زدن نمی دونم در مورد چی رفتم که حاضر شم لباسم رو پوشیدم رفتم روی تخت نشستم تا یکم بگذره ساعت ۷بود از رو تخت بلند شدم رفتم پایین تقریبا مهمان ها آمده بودن رفتم اسقبالشون که چشم به دختره افتاد خیلی خوشگله شده بود محوش شدم که با تکون های جونگ کوک به خودم آمدم
÷حواست کجاست
_هان هیچ جا تو کی آمدی
÷الان
_خیلی خوب برو از خودت پذیرای کن
جونگ کوک رفت و من هم به سمت ا.ت اینا رفتم
ویو ا.ت
......
ادامه داره
÷سلام ..چی شده
_سلام اوف از کجا بگم
÷ازیه جا بگو خو
_نقشمون از هم پاشید
÷کدام نقشه
_اون دختره دیونه
÷هان چرا؟
_دختر اصلا اینطوری که فکر می کردیم نیست
÷یعنی چی
_دیروز که به شرکت بابا بزرگم رفتم اونم همراه پدر و برادرش آمده بود
÷خوب
_خوب به جمالت یکی از سهام دارمون هست
شیر موزی که داشت می خورد همه رو تف کرد رو چا اون وو
÷چی میگی؟
_وحشی این چه کاری بود کل هیکلم رو به باد دادی اح
÷مگه اون فقیر نبود
_نه دختر سر همون رو کلاه گذاشت
÷الان چی میشه
_نمی دونم
÷پس با کی ازدواج می کنی
_خوب مجبورم با دختری که پدر بزرگم گفته ازدواج کنم
÷او خدای من
_اره
یکم نشستیم و بعد رفتیم خونه شب رو زود خوابیدم چون فردا مهمانی بود باید زود بیدار می شدم پدرم بعد اینکه من رو جانشین خودش اعلام کرد رفته انگلیس اونم فردا میاد بیاد برم فرودگاه شب رو زود خوابیدم وصبح شد رفتم یه دوش گرفتم و سوار ماشین شدم به طرف فرودگاه رفتم . پدرم رو آوردم تو مسیر حتی یه کلمه هم با هم صحبت نکردیم رفتیم خونه لیسا بدو بدو آمد بابا رو بغل کرد اما هنوز هم با همون سرد بود بعد رفت اتاق کار پدر بزرگم باهم داشتن حرف می زدن نمی دونم در مورد چی رفتم که حاضر شم لباسم رو پوشیدم رفتم روی تخت نشستم تا یکم بگذره ساعت ۷بود از رو تخت بلند شدم رفتم پایین تقریبا مهمان ها آمده بودن رفتم اسقبالشون که چشم به دختره افتاد خیلی خوشگله شده بود محوش شدم که با تکون های جونگ کوک به خودم آمدم
÷حواست کجاست
_هان هیچ جا تو کی آمدی
÷الان
_خیلی خوب برو از خودت پذیرای کن
جونگ کوک رفت و من هم به سمت ا.ت اینا رفتم
ویو ا.ت
......
ادامه داره
۵.۰k
۲۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.