راوی:عسل
راوی:عسل
دو سه روزی از اومدنم به همدان میگذره و خداروشکر همه چی خوبه داشتم تلوزیون می دیدم که یهو سحر زد روی پام._چطوری خواهری؟_کوفت ترسیدم پامم درد گرفت._میگما عسل._جانم._یادته میگفتی دوست داری توی مسابقات اسکیت شرکت کنی؟._اره یادمه._خب ببین یکی از دوستام داداشش سرپرست تیم اسکیت همدان هستش و دو روزه دیگه م مسابقات دارن میخوای بهش بگم تورو هم ببره توی تیم مسابقه بدی؟._وااای ارهههه عالیه بهش زنگ بزن.از خوشحالی بالا پایین میپریدم و سحر زنگ زد به برادر دوستش و چند دقیقه بعد گوشی رو قطع کرد._خب خب عسل جونم قبول کرد فقط دو تا شرط داره._چی اجی؟._یکی اینکه باید یه تست ازت بگیره ببینه چطوره اسکیت سواریت و دوم اینکه باید آزمایش بدی که تایید در سلامت جسمانی کامل هستی و میتونی مسابقه بدی._ایوللل کی باید برم برای تست؟._نیم ساعت دیگه باید بریم برو تا موقع حاضر شو._باشه سحر خوشگلم.گونه شو محکم بوسیدم و رفتم توی اتاق یه مانتوی سورمه ای پوشیدم با شلوار لی و یه شال آبی کمرنگ و بعدشم کرم زدم با یه خط چشم باریک و رژ لب کالباسی مات،کیفمو برداشتمو و رفتم بیرون و با سحر سوار ماشین شدیم و حدود ده دقیقه بعد رسیدیم پیست اسکیت. بعد از سلام و احوالپرسی داداش دوست سحر ازم تست گرفت و خداروشکر قبلو شدم اینقدر ذوق داشتم که سحر رو مجبور کردم که ببرتم آزمایشگاه.آزمایش دادمو و قرار شد جوابشو فردا صبح بهمون تحویل بدن دل تو دلم نبود و خدا خدا میکردم که همه چی نرمال باشه و بتونم توی مسابقات شرکت کنم و به یکی از آرزوهام برسم با سحر از آزمایشگاه اومدیم بیرون و رفتیم خونه ی مادرشوهرش تا خواهرزاده های آتیش پاره مو که بر عکس خودِ سحر خیلی شیطون بودن برداریم.تا زنگ زدیم دوتاشون اومدن از خونه اومدن بیرون و پریدن بغل منو و سحر بغلشون کردیم و چهارتایی کلی خوش گذروندیم
دو سه روزی از اومدنم به همدان میگذره و خداروشکر همه چی خوبه داشتم تلوزیون می دیدم که یهو سحر زد روی پام._چطوری خواهری؟_کوفت ترسیدم پامم درد گرفت._میگما عسل._جانم._یادته میگفتی دوست داری توی مسابقات اسکیت شرکت کنی؟._اره یادمه._خب ببین یکی از دوستام داداشش سرپرست تیم اسکیت همدان هستش و دو روزه دیگه م مسابقات دارن میخوای بهش بگم تورو هم ببره توی تیم مسابقه بدی؟._وااای ارهههه عالیه بهش زنگ بزن.از خوشحالی بالا پایین میپریدم و سحر زنگ زد به برادر دوستش و چند دقیقه بعد گوشی رو قطع کرد._خب خب عسل جونم قبول کرد فقط دو تا شرط داره._چی اجی؟._یکی اینکه باید یه تست ازت بگیره ببینه چطوره اسکیت سواریت و دوم اینکه باید آزمایش بدی که تایید در سلامت جسمانی کامل هستی و میتونی مسابقه بدی._ایوللل کی باید برم برای تست؟._نیم ساعت دیگه باید بریم برو تا موقع حاضر شو._باشه سحر خوشگلم.گونه شو محکم بوسیدم و رفتم توی اتاق یه مانتوی سورمه ای پوشیدم با شلوار لی و یه شال آبی کمرنگ و بعدشم کرم زدم با یه خط چشم باریک و رژ لب کالباسی مات،کیفمو برداشتمو و رفتم بیرون و با سحر سوار ماشین شدیم و حدود ده دقیقه بعد رسیدیم پیست اسکیت. بعد از سلام و احوالپرسی داداش دوست سحر ازم تست گرفت و خداروشکر قبلو شدم اینقدر ذوق داشتم که سحر رو مجبور کردم که ببرتم آزمایشگاه.آزمایش دادمو و قرار شد جوابشو فردا صبح بهمون تحویل بدن دل تو دلم نبود و خدا خدا میکردم که همه چی نرمال باشه و بتونم توی مسابقات شرکت کنم و به یکی از آرزوهام برسم با سحر از آزمایشگاه اومدیم بیرون و رفتیم خونه ی مادرشوهرش تا خواهرزاده های آتیش پاره مو که بر عکس خودِ سحر خیلی شیطون بودن برداریم.تا زنگ زدیم دوتاشون اومدن از خونه اومدن بیرون و پریدن بغل منو و سحر بغلشون کردیم و چهارتایی کلی خوش گذروندیم
۲.۸k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.