راوی این پارت هم یاشار هستش)
راوی این پارت هم یاشار هستش)
________________________________________
صبح با نور آفتاب بیدار شدم عسل آروم خواب بود و پیشونیشو بوسیدمو و پتو رو روش کشیدمو و رفتم تو آشپزخونه و یه میز صبحانه خیلی خوب چیدم که صدام زد رفتم پیشش بغلش کردمو و آوردمش تو آشپزخونه براش لقمه میگرفتم و میخورد نمیدونم کارم درست بود یا نه ولی واقعا دست خودم نبود ناهار رو هم پیشش موندمو و کمکش کردم چمدونشو بست و میخواست بره همدان خونه ی خواهرش رسوندمش فرودگاه و برگشتم خونه.خیلی دوسش داشتمو و دوریش برام سخت بود ولی مجبور بودم تحمل کنم .وقتی رسیدم هیشکی نبود پس با خیال تخت یه دوش گرفتمو و مشغول انجام دادن کارای شرکتم شدم و دو سه ساعتی گذشت که گوشیم زنگ خورد،عسل بود و جواب دادم._سلام خانومی._سلام اقای من خواستم بگم رسیدم همدان خونه ی خواهرجان هستم نگران نباش._خداروشکر عزیزم مواظب خودت باش مرسی خبر دادی عسلم._خواهش مهربونم پس فعلا خدافظ._خدا به همراهت عسل بانوی من.نشستم جلوی تلوزیون که در باز شد و مامان و بابا و گیسو و بچه هاش اومدن ._سلام پسرم کی اومدی؟._همین دو سه ساعت پیش اومدم مامان جان._پس من میرم غذا درست کنم.گیسو با حرص نگام میکرد خندیدم و نشستم پیشش._برو کنار یاشار حوصلتو ندارما._عه گیسو._مرگ گیسو ._خیلی بی ادبی ها تو مادر دوتا بچه ای اخه خجالت داره._کسی از تو نظر نخواست.بلند شد و رفتم توی آشپزخونه .منم با سایه و ترانه سرگرم شدم ولی فکرم پیش عسل بود
________________________________________
صبح با نور آفتاب بیدار شدم عسل آروم خواب بود و پیشونیشو بوسیدمو و پتو رو روش کشیدمو و رفتم تو آشپزخونه و یه میز صبحانه خیلی خوب چیدم که صدام زد رفتم پیشش بغلش کردمو و آوردمش تو آشپزخونه براش لقمه میگرفتم و میخورد نمیدونم کارم درست بود یا نه ولی واقعا دست خودم نبود ناهار رو هم پیشش موندمو و کمکش کردم چمدونشو بست و میخواست بره همدان خونه ی خواهرش رسوندمش فرودگاه و برگشتم خونه.خیلی دوسش داشتمو و دوریش برام سخت بود ولی مجبور بودم تحمل کنم .وقتی رسیدم هیشکی نبود پس با خیال تخت یه دوش گرفتمو و مشغول انجام دادن کارای شرکتم شدم و دو سه ساعتی گذشت که گوشیم زنگ خورد،عسل بود و جواب دادم._سلام خانومی._سلام اقای من خواستم بگم رسیدم همدان خونه ی خواهرجان هستم نگران نباش._خداروشکر عزیزم مواظب خودت باش مرسی خبر دادی عسلم._خواهش مهربونم پس فعلا خدافظ._خدا به همراهت عسل بانوی من.نشستم جلوی تلوزیون که در باز شد و مامان و بابا و گیسو و بچه هاش اومدن ._سلام پسرم کی اومدی؟._همین دو سه ساعت پیش اومدم مامان جان._پس من میرم غذا درست کنم.گیسو با حرص نگام میکرد خندیدم و نشستم پیشش._برو کنار یاشار حوصلتو ندارما._عه گیسو._مرگ گیسو ._خیلی بی ادبی ها تو مادر دوتا بچه ای اخه خجالت داره._کسی از تو نظر نخواست.بلند شد و رفتم توی آشپزخونه .منم با سایه و ترانه سرگرم شدم ولی فکرم پیش عسل بود
۲.۳k
۰۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.