زندگی رویاییپارت
زندگی رویایی:پارت ۸۰
(و الان میرسیم به قسمت جذاب رومان که میشه) ویو جئون جونگکوک:
(بچه این مال زمانی میشه که ا.ت به کره/سئول آمد)
کارم با ایدا تموم شد..میمونه جیمین...پارک جیمین...
یه مدت سئول نبود و این موضوع گذاشت که من بیشتر بهش شک کنم...زیر نظر داشتمش...درسته اون...امکانش بود که اون پیش ا.ت...یه مدت اونجا بود که یه روزی یکی از بادیگاردا گفت"داره با یه خانمی که بچه یکی دوساله بغلش و کوله و ساک داره میره فرودگاه پروازشون برای سئوله"
فقط این جمله کافی بود که تو دلم غوغا به پاش شد
"ا.ت داره برمیگرده"
تنها جمله که بهش اهمیت میدادم و چیز دیگه ای برام مهم نبود..
همون روز تو فرودگاه بودم
دیدمش..خیره کننده بود..ولی بچه..یعنی ازواج کرده..نه نه به خودت بیا جئون...عمرن ازواج کرده باشه...نه نه ...
شاید به سرپرستی گرفتتش...ولی بازم نمیشه فقط ا.ت قیمش باشه...باید دو نفر باشن..که قیم یه بچه باشن
(بچه ها خیلیا تو رمانشون میگن که مثلا ها مثلا چا اون وو یه بچه ای رو به سرپرستی میگره ولی بچه ها اگه یه نفر بخواد بچه ای رو به سرپرستی بگیره باید دو نفر باشن که قیم..یعنی سرپرست یه بچه باشه...تو چشم چرا عمارت اگه دیدین...فرید و سیران میخوان یه بچه ای رو به سرپرستی بگیرن
امیدوارم فهمیدید... منظورم رو...خب بیشتر از این طولش نمیدم بریم سراغ ادامش)
الان این برا من مهم نیست این بچهی کیه..الان تنها چیز "ا.ت" مهمه..
با جیمین سوار ون شد..حتما میره عمارت جیمین...
اینجا دیگه بیخیال شدم ولی چقدر دلم میخواست تو بغلم مچالش کنم..ببوسمش ..حسش کنم..هعی
...رفتم دارک وب ....
...چندمین گذشت ولی من دلم پر میزنه که یه بار دیگه برم پیش ا.ت و همه چی رو درست کنم...
افف خیلی سردرگون بودم..بدوزدمش..نه نه این خیلی قدیمه..برم بهش بگم یه فرصت دیگه بده..ولی اون بچه..اون..اگه بابای اون..یکی دیگه باشه..ولی اگه ا.ت تو رابطه بود و از طرف باردار شده بود چی..ولی این من بودم که باکره بودنش رو گرفتم..
اگه بچه من بود چی..ولی من ا.ت رو داغون کردم ..حتی اگه بچه من بود سقطش میکرد..
(و الان میرسیم به قسمت جذاب رومان که میشه) ویو جئون جونگکوک:
(بچه این مال زمانی میشه که ا.ت به کره/سئول آمد)
کارم با ایدا تموم شد..میمونه جیمین...پارک جیمین...
یه مدت سئول نبود و این موضوع گذاشت که من بیشتر بهش شک کنم...زیر نظر داشتمش...درسته اون...امکانش بود که اون پیش ا.ت...یه مدت اونجا بود که یه روزی یکی از بادیگاردا گفت"داره با یه خانمی که بچه یکی دوساله بغلش و کوله و ساک داره میره فرودگاه پروازشون برای سئوله"
فقط این جمله کافی بود که تو دلم غوغا به پاش شد
"ا.ت داره برمیگرده"
تنها جمله که بهش اهمیت میدادم و چیز دیگه ای برام مهم نبود..
همون روز تو فرودگاه بودم
دیدمش..خیره کننده بود..ولی بچه..یعنی ازواج کرده..نه نه به خودت بیا جئون...عمرن ازواج کرده باشه...نه نه ...
شاید به سرپرستی گرفتتش...ولی بازم نمیشه فقط ا.ت قیمش باشه...باید دو نفر باشن..که قیم یه بچه باشن
(بچه ها خیلیا تو رمانشون میگن که مثلا ها مثلا چا اون وو یه بچه ای رو به سرپرستی میگره ولی بچه ها اگه یه نفر بخواد بچه ای رو به سرپرستی بگیره باید دو نفر باشن که قیم..یعنی سرپرست یه بچه باشه...تو چشم چرا عمارت اگه دیدین...فرید و سیران میخوان یه بچه ای رو به سرپرستی بگیرن
امیدوارم فهمیدید... منظورم رو...خب بیشتر از این طولش نمیدم بریم سراغ ادامش)
الان این برا من مهم نیست این بچهی کیه..الان تنها چیز "ا.ت" مهمه..
با جیمین سوار ون شد..حتما میره عمارت جیمین...
اینجا دیگه بیخیال شدم ولی چقدر دلم میخواست تو بغلم مچالش کنم..ببوسمش ..حسش کنم..هعی
...رفتم دارک وب ....
...چندمین گذشت ولی من دلم پر میزنه که یه بار دیگه برم پیش ا.ت و همه چی رو درست کنم...
افف خیلی سردرگون بودم..بدوزدمش..نه نه این خیلی قدیمه..برم بهش بگم یه فرصت دیگه بده..ولی اون بچه..اون..اگه بابای اون..یکی دیگه باشه..ولی اگه ا.ت تو رابطه بود و از طرف باردار شده بود چی..ولی این من بودم که باکره بودنش رو گرفتم..
اگه بچه من بود چی..ولی من ا.ت رو داغون کردم ..حتی اگه بچه من بود سقطش میکرد..
- ۹.۷k
- ۱۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط