برگرد که من تاب دل تنگ ندارم
برگرد که من تاب دل تنگ ندارم
با حرف بیا حوصله ی جنگ ندارم
خیلی به سکوت دل خود کرده ام عادت
اعصاب سه تار و دف و آهنگ ندارم
درد است که جای هوس بوسه ی داغت
بر روی لبم جز رژ پر رنگ ندارم
درگیر توام منزجر از فلسفه و درک
بگذار بگویند که فرهنگ ندارم
از خانه ی تو فاصله یک متر زیاد است
خب حق بده من طاقت فرسنگ ندارم
باید تو بیایی و بمانی که نمیرم
برعکس تو من جای دلم سنگ ندارم
با حرف بیا حوصله ی جنگ ندارم
خیلی به سکوت دل خود کرده ام عادت
اعصاب سه تار و دف و آهنگ ندارم
درد است که جای هوس بوسه ی داغت
بر روی لبم جز رژ پر رنگ ندارم
درگیر توام منزجر از فلسفه و درک
بگذار بگویند که فرهنگ ندارم
از خانه ی تو فاصله یک متر زیاد است
خب حق بده من طاقت فرسنگ ندارم
باید تو بیایی و بمانی که نمیرم
برعکس تو من جای دلم سنگ ندارم
۹۹۶
۰۵ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.