برگرد که من تاب دل تنگ ندارم

برگرد که من تاب دل تنگ ندارم
با حرف بیا حوصله ی جنگ ندارم

خیلی به سکوت دل خود کرده ام عادت
اعصاب سه تار و دف و آهنگ ندارم

درد است که جای هوس بوسه ی داغت
بر روی لبم جز رژ پر رنگ ندارم

درگیر توام منزجر از فلسفه و درک
بگذار بگویند که فرهنگ ندارم

از خانه ی تو فاصله یک متر زیاد است
خب حق بده من طاقت فرسنگ ندارم

باید تو بیایی و بمانی که نمیرم
برعکس تو من جای دلم سنگ ندارم
دیدگاه ها (۳)

آرزویمبا ” تو ” بودن است!اما...نه به بهای پا گذاشتن روی آرزو...

ششم اسپند ماه زاد روز سایه ادبیات ایران زمین، امیر هوشنگ اب...

دلم دردی که دارد با که گویدگنه خود کرد تاوان از که جویدکسی ک...

آتش عشق تو در جان خوشتر استجان ز عشقت آتش‌افشان خوشتر استهر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط