فکرنو
#فکرنو
#اربعین
وقتی ستاره شکوه ها با ماه میکرد
اینگونه زینب درد دل با شاه میکرد
در خرمن خشک ستمگر شعله میزد
تا از غم هجر برادر آه میکرد
آرام و آهسته برایش از سفر گفت
از کاروانی خسته جان و خون جگر گفت
از گوش بی گوشواره و از پای خونین
از کودکانی بی پناه و درد به در گفت
با چشم پر اشک از برایش قصه میگفت
از ابر پرباران درد و غصه میگفت
میگفت از روز دهم در وادی طف
تا کوچه های شام و کوفه قصه میگفت
زینب حکایت ها از آن عصر بلا کرد
از حمله مردان به سوی خیمه ها کرد
از کودک ترسیده آتش به دامن
از آنچه آمد بر سر آل عبا کرد
نامت همیشه سبز بر روی لب من
بر نی چرا کردی طلوع ماه شب من
از آتش اندوه تو آتشفشانم
عالم به آتش میکشد سوز تب من
در کوفه و شام اسارت از تو گفتم
از خون سرخ و کام عطشان تو گفتم
بر نقشه هاشان خط بطلانی کشیدم
تا خوابشان بر هم زنم من از تو گفتم
گفتم که ما اولاد پاک مصطفی ایم
فرزند زهرا (ع)و علی مرتضی ایم
راه ملایک از میان خانه ماست
ما حاملان نور وحی کبریاییم
این سر که بر نی شد سر خون خدا است
این آفتاب پنجم آل عبا است
این ماهی صد پاره در خون شناور
فرزند شاه دین علی مرتضی است
رفتم به جنگ دشمنت با تیغ فریاد
خواندم برایت خطبه ها در کاخ بیداد
طوفان شدم در کوچه های کوفه و شام
بر آرزو های امیه لرزه افتاد
من از کنار علقمه بیرق به دوشم
من ساربان کاروانی غم به دوشم
سنگ صبور اهل بیت مصطفی یم
دریای اندوهم که دایم در خروشم
من زینبم من دختر شیر خدایم
من وارث خون حسین در کربلایم
بر هم زنم آرامش کاخ ستم را
چون ذوالفقار مرتضی باشد صدایم
#اربعین
وقتی ستاره شکوه ها با ماه میکرد
اینگونه زینب درد دل با شاه میکرد
در خرمن خشک ستمگر شعله میزد
تا از غم هجر برادر آه میکرد
آرام و آهسته برایش از سفر گفت
از کاروانی خسته جان و خون جگر گفت
از گوش بی گوشواره و از پای خونین
از کودکانی بی پناه و درد به در گفت
با چشم پر اشک از برایش قصه میگفت
از ابر پرباران درد و غصه میگفت
میگفت از روز دهم در وادی طف
تا کوچه های شام و کوفه قصه میگفت
زینب حکایت ها از آن عصر بلا کرد
از حمله مردان به سوی خیمه ها کرد
از کودک ترسیده آتش به دامن
از آنچه آمد بر سر آل عبا کرد
نامت همیشه سبز بر روی لب من
بر نی چرا کردی طلوع ماه شب من
از آتش اندوه تو آتشفشانم
عالم به آتش میکشد سوز تب من
در کوفه و شام اسارت از تو گفتم
از خون سرخ و کام عطشان تو گفتم
بر نقشه هاشان خط بطلانی کشیدم
تا خوابشان بر هم زنم من از تو گفتم
گفتم که ما اولاد پاک مصطفی ایم
فرزند زهرا (ع)و علی مرتضی ایم
راه ملایک از میان خانه ماست
ما حاملان نور وحی کبریاییم
این سر که بر نی شد سر خون خدا است
این آفتاب پنجم آل عبا است
این ماهی صد پاره در خون شناور
فرزند شاه دین علی مرتضی است
رفتم به جنگ دشمنت با تیغ فریاد
خواندم برایت خطبه ها در کاخ بیداد
طوفان شدم در کوچه های کوفه و شام
بر آرزو های امیه لرزه افتاد
من از کنار علقمه بیرق به دوشم
من ساربان کاروانی غم به دوشم
سنگ صبور اهل بیت مصطفی یم
دریای اندوهم که دایم در خروشم
من زینبم من دختر شیر خدایم
من وارث خون حسین در کربلایم
بر هم زنم آرامش کاخ ستم را
چون ذوالفقار مرتضی باشد صدایم
۳.۹k
۱۱ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.