فیک عشق ابدی
جانهو: برو گمشو اون ور
جیمین: خیلی خوب ولی از اینکه با جیمین هستی پشیمون میشی
از بیرون رفتم که همون لحظه جیمین اومد بیرون
جیمین: عشقم همونجا صب میکردی
جانهو: نه خسته شدم اومدم پیشت
جیمین: حله بریم سوار ماشین بشیم
سوار شدیم حرف جونگ کوک تو ذهنم مرور شد(از اینکه با جیمین هستی پشیمون میشی)
جیمین: جانهو جانهو
جانهو: ب بله
جیمین: چیشده
جانهو: ت تو ما مافیا هستی شایدم قاتلی اره کدوم
جیمین: جانهو چی میگی اون جونگ کوک روانی چی بهت گفته
جانهو: ه هیچی هیچی ولش کن
جیمین: الان بریم دیدن خانوادت
جانهو: نه فردا امشب حالم خوب نیست
رسیدیم رفتم تو اتاق هنوز به حرف ها و رفتار جونگ کوک فک میکردم اون چی میگفت منظورش چیه اهاننن اون حسودی کرده اون ازم ازم خوشش میاد اخه وقتی تو مراسم سوجونگ دوست دخترش زد هیچ کاری نکرد هیچ کاری اوخیییی بزار عذاب بکشه من عشق خودمو دارمشون 😁🫣
جیمین: زیبا حالا درو برای ما میبندی
جانهو: چی نه بابا همینجوری بستم کاری داری
جیمین: خستگیم میخوام رفع کنم
جانهو: خوب من چکا
که منظورشو فهمیدم
جانهو: ن نه ا الان نه جیمین الان نه
جیمین پیرهنش در اورد اروم اروم نزدیکم شد روی تخت میخرید روی من خوابید لب هاش روی لب هام قرار داد وحشیانه میمکید دستش روی بدنم میکشید لباسام در اورد خجالت کشیدم
جانهو: جی جی جیمین سو سو تینم د در
که دیر گفتم خواست دستی بزنه که دستش گرفتم
جانهو: جیمین بسه عه بی ادب پاشووو اخ اخ دردم گرفتم ایییی اییی واییییی خدایااااا
جیمین از روم بلند شد من تند تند لباسام پوشیدم دویدم بیرون اخ لپام سرخ شده بود واییییی ال الان پیشرفت کردیم 😂😁🫣
بعد شام رفتم تو اتاقم جیمین هم اومد از پشت بغلم کرد
جیمین : شب بخیر دختر خجالتی من
من نیش خندی زدم
جانهو: ش شب بخیر جیمیناا😁
صبح
اخ اخ کمرم درد میکرد با وحشت به تخت نگاهی کردم که ملافه سفید با خون رنگ شد
خجالت کشیدم نمیخواستم جیمین بفهمه سری رفتم اول به خودم رسیدم بعد جیمین بیدار کردم نزاشتم ببینه رفت بیرون ملافه انداختم تو حمام
جیمین: خیلی خوب ولی از اینکه با جیمین هستی پشیمون میشی
از بیرون رفتم که همون لحظه جیمین اومد بیرون
جیمین: عشقم همونجا صب میکردی
جانهو: نه خسته شدم اومدم پیشت
جیمین: حله بریم سوار ماشین بشیم
سوار شدیم حرف جونگ کوک تو ذهنم مرور شد(از اینکه با جیمین هستی پشیمون میشی)
جیمین: جانهو جانهو
جانهو: ب بله
جیمین: چیشده
جانهو: ت تو ما مافیا هستی شایدم قاتلی اره کدوم
جیمین: جانهو چی میگی اون جونگ کوک روانی چی بهت گفته
جانهو: ه هیچی هیچی ولش کن
جیمین: الان بریم دیدن خانوادت
جانهو: نه فردا امشب حالم خوب نیست
رسیدیم رفتم تو اتاق هنوز به حرف ها و رفتار جونگ کوک فک میکردم اون چی میگفت منظورش چیه اهاننن اون حسودی کرده اون ازم ازم خوشش میاد اخه وقتی تو مراسم سوجونگ دوست دخترش زد هیچ کاری نکرد هیچ کاری اوخیییی بزار عذاب بکشه من عشق خودمو دارمشون 😁🫣
جیمین: زیبا حالا درو برای ما میبندی
جانهو: چی نه بابا همینجوری بستم کاری داری
جیمین: خستگیم میخوام رفع کنم
جانهو: خوب من چکا
که منظورشو فهمیدم
جانهو: ن نه ا الان نه جیمین الان نه
جیمین پیرهنش در اورد اروم اروم نزدیکم شد روی تخت میخرید روی من خوابید لب هاش روی لب هام قرار داد وحشیانه میمکید دستش روی بدنم میکشید لباسام در اورد خجالت کشیدم
جانهو: جی جی جیمین سو سو تینم د در
که دیر گفتم خواست دستی بزنه که دستش گرفتم
جانهو: جیمین بسه عه بی ادب پاشووو اخ اخ دردم گرفتم ایییی اییی واییییی خدایااااا
جیمین از روم بلند شد من تند تند لباسام پوشیدم دویدم بیرون اخ لپام سرخ شده بود واییییی ال الان پیشرفت کردیم 😂😁🫣
بعد شام رفتم تو اتاقم جیمین هم اومد از پشت بغلم کرد
جیمین : شب بخیر دختر خجالتی من
من نیش خندی زدم
جانهو: ش شب بخیر جیمیناا😁
صبح
اخ اخ کمرم درد میکرد با وحشت به تخت نگاهی کردم که ملافه سفید با خون رنگ شد
خجالت کشیدم نمیخواستم جیمین بفهمه سری رفتم اول به خودم رسیدم بعد جیمین بیدار کردم نزاشتم ببینه رفت بیرون ملافه انداختم تو حمام
- ۵.۸k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط