تو رفتی و دل غافل از عهدی که گسستهست
تو رفتی و دل غافل از عهدی که گسستهست
از حادثهی دوستی ات دست نشُستهست
من سایهی دلگیر همین شاخهی خشکم
یک عابر دل خسته به پایم ننشستهست
ای کاش بدانی که پس از رفتنت ای دوست
چندیست که درسینه ام این قلب شکستهست
احوال غریبیست که سیگار تو اینک
جای لبِ من بر لبت آرام نشستهست
محتاج همان چشم سیاهست دل من
مانند گداییست که پشت در بستهست
#مسعود_نامداری
از حادثهی دوستی ات دست نشُستهست
من سایهی دلگیر همین شاخهی خشکم
یک عابر دل خسته به پایم ننشستهست
ای کاش بدانی که پس از رفتنت ای دوست
چندیست که درسینه ام این قلب شکستهست
احوال غریبیست که سیگار تو اینک
جای لبِ من بر لبت آرام نشستهست
محتاج همان چشم سیاهست دل من
مانند گداییست که پشت در بستهست
#مسعود_نامداری
- ۹۶۳
- ۲۵ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط