تو رفتی و دل غافل از عهدی که گسستهست

تو رفتی و دل غافل از عهدی که گسسته‌ست
از حادثه‌ی دوستی ات دست نشُسته‌ست

من سایه‌‌ی دلگیر همین شاخه‌ی خشکم
یک عابر دل خسته به پایم ننشسته‌ست

ای کاش بدانی که پس از رفتنت ای دوست
چندیست که درسینه ام این قلب شکسته‌ست

احوال غریبیست که سیگار تو اینک
جای لبِ من بر لبت آرام نشسته‌ست

محتاج همان چشم سیاه‌ست دل من
مانند گدایی‌ست که پشت در بسته‌ست

#مسعود_نامداری
دیدگاه ها (۱)

مظلوم حیف خود نگذارد به ظالماناز گریه داغ بر دل آتش نهد کباب...

این سر به مهر نامه بدان مهربان رسانکس را خبر مکن که کجا می‌ف...

من سایه‌‌ی دلگیر همین شاخه‌ی خشکمیک عابر دل خسته به پایم ننش...

مادرم روی سرم قرآن گرفتآیه‌ها در پیش چشمم جان گرفتابرها از چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط