پارت هشت
حرف هاش بیشتر بهشون استرس می داد.
- خیلی خوب.
برای روز موعود همه چیز آماده شد. آقای طبرسی به دفترش رفت و سعی کرد خودش رو با کارهاش مشغول کنه اما تمام حواسش پی صحن گوهرشاد بود. مرد بعد از اینکه همه جوانب رو شمرد و دستور داد تا امن ترین قسمت تعداد زیادی بایستن و قرآن بخونند به داخل رفت. خودش هم ترسیده بود اما به منافع این اتفاق برای خودش و ملت فکر می کرد و آروم تر میشد.
اونطور که بهش گفته بودن از دستبند استفاده کرد و پایین رفت. راه رو رفت و به اونجا که رسید خشکش زد. چه اژدهای بزرگی بود. اژدها متوجه اون شد و فهمید که رقیب قدری اومده. مرد آینه و لوازم مخصوصش رو در آورد و اژدها جری شد. جنگ ترسناکی راه افتاد. نیروهایی که مرد به سمت اژدها می فرستاد یا بهش نمی خورد یا اگه می خورد فقط به عقب پرتش می کرد و زخمیش می کرد. نیروهای شیطانی اژدها که از دهنش مثل آتش به سمت مرد پرت می کرد و اون با آینه سرکوبش می کرد.
وضع خیلی بد بود. مرد می دید که اژدها انقدر قدرت داره که با وجود ماورایی بودنش انرژی دهانش به دیوارها ضربه می زنه. صدای قرآن با اینکه به اونجا نمی رسید اما نیروهایی برای مرد آورده بود که اژدها ازشون می ترسید و سعی می کرد بهشون برخورد نکنه. مرد هم مدام دعا می خوند اما طلسم اژدها خیلی قوی تر از این چیزها بود. آخر سر مرد خواست که قوی ترین دعای خودش رو به کار ببنده. از این دعا می ترسید چون در مقابل اژدها قوی ترین طلسم خودش رو به کار می بست و یکی از این دوتا جون سالم بدر می بردن.
هر دو به سمت هم نیرو فرستادن. نیروها بهم برخورد کرد و حجم بزرگی رو به وجود آورد که شروع به لرزون زمین گوهر شاد کرد. مرد نگران بود که اون حجمه روی سرشون فرود بیاد. حتی افرادی که قرآن می خوندن متوجه لرزش زمین شدن اما خیلی زود یادشون اومد که مرد بهشون گفته بود به هیچ وجه حق ندارن از قرآن خوندن دست بردارن و اون ها هم فداکارانه کارشون رو ادامه دادن. یک لحظه مرد متوجه شد که نیرویی که فرستاده تمام توان خودش رو از دست داده و حجم وحشتناک نیروی بدی رو به سمت خودش دید.
آینه رو جلو گرفت و ناخودآگاه فریاد زد:
- خدایا!
نیرو به آینه برخورد و چنان فشاری آورد که آینه رو شکست. مرد پودر شدن آینه توی دستش رو دید و کار خودش رو تموم شده حس کرد اما نیروی اژدها در مقابله با نیروی اون، آینه، قرآن و نام خدا ضعیف شده بود و ضربه ای که وارد شد مرد رو به زمین انداخت. مرد بیرون ریخته شدن خون از حدقه چشمش رو احساس می کرد. برگشت و به اژدها نگاه کرد. اژدها دوباره دهنش رو باز کرد و اینبار مرد دیگه کارش رو تموم شده دونست اما اژدها با اون کاری نداشت.
مرد با قدرتی که داشت تونست ببینه که اژدها نیرویی به سمتی فرستاد.
- خیلی خوب.
برای روز موعود همه چیز آماده شد. آقای طبرسی به دفترش رفت و سعی کرد خودش رو با کارهاش مشغول کنه اما تمام حواسش پی صحن گوهرشاد بود. مرد بعد از اینکه همه جوانب رو شمرد و دستور داد تا امن ترین قسمت تعداد زیادی بایستن و قرآن بخونند به داخل رفت. خودش هم ترسیده بود اما به منافع این اتفاق برای خودش و ملت فکر می کرد و آروم تر میشد.
اونطور که بهش گفته بودن از دستبند استفاده کرد و پایین رفت. راه رو رفت و به اونجا که رسید خشکش زد. چه اژدهای بزرگی بود. اژدها متوجه اون شد و فهمید که رقیب قدری اومده. مرد آینه و لوازم مخصوصش رو در آورد و اژدها جری شد. جنگ ترسناکی راه افتاد. نیروهایی که مرد به سمت اژدها می فرستاد یا بهش نمی خورد یا اگه می خورد فقط به عقب پرتش می کرد و زخمیش می کرد. نیروهای شیطانی اژدها که از دهنش مثل آتش به سمت مرد پرت می کرد و اون با آینه سرکوبش می کرد.
وضع خیلی بد بود. مرد می دید که اژدها انقدر قدرت داره که با وجود ماورایی بودنش انرژی دهانش به دیوارها ضربه می زنه. صدای قرآن با اینکه به اونجا نمی رسید اما نیروهایی برای مرد آورده بود که اژدها ازشون می ترسید و سعی می کرد بهشون برخورد نکنه. مرد هم مدام دعا می خوند اما طلسم اژدها خیلی قوی تر از این چیزها بود. آخر سر مرد خواست که قوی ترین دعای خودش رو به کار ببنده. از این دعا می ترسید چون در مقابل اژدها قوی ترین طلسم خودش رو به کار می بست و یکی از این دوتا جون سالم بدر می بردن.
هر دو به سمت هم نیرو فرستادن. نیروها بهم برخورد کرد و حجم بزرگی رو به وجود آورد که شروع به لرزون زمین گوهر شاد کرد. مرد نگران بود که اون حجمه روی سرشون فرود بیاد. حتی افرادی که قرآن می خوندن متوجه لرزش زمین شدن اما خیلی زود یادشون اومد که مرد بهشون گفته بود به هیچ وجه حق ندارن از قرآن خوندن دست بردارن و اون ها هم فداکارانه کارشون رو ادامه دادن. یک لحظه مرد متوجه شد که نیرویی که فرستاده تمام توان خودش رو از دست داده و حجم وحشتناک نیروی بدی رو به سمت خودش دید.
آینه رو جلو گرفت و ناخودآگاه فریاد زد:
- خدایا!
نیرو به آینه برخورد و چنان فشاری آورد که آینه رو شکست. مرد پودر شدن آینه توی دستش رو دید و کار خودش رو تموم شده حس کرد اما نیروی اژدها در مقابله با نیروی اون، آینه، قرآن و نام خدا ضعیف شده بود و ضربه ای که وارد شد مرد رو به زمین انداخت. مرد بیرون ریخته شدن خون از حدقه چشمش رو احساس می کرد. برگشت و به اژدها نگاه کرد. اژدها دوباره دهنش رو باز کرد و اینبار مرد دیگه کارش رو تموم شده دونست اما اژدها با اون کاری نداشت.
مرد با قدرتی که داشت تونست ببینه که اژدها نیرویی به سمتی فرستاد.
- ۲.۳k
- ۱۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط