زخمی که درد گرفته تا ترانه شود

زخمـی که درد گرفته تا ترانه شـود
قلبی که سخت گرفته تا بهانه شـود
مردی سیاه گوشه ی یک قاب منزوی
اینبار قرار نیست شعر عاشقانه شود

مردی بغل گرفته دوباره عکس تورا
یک شام دیگر و دستی که سرد میشود
یک سیل ،به اندازه ی یک عمر خاطره
از چشم خیس عاشقت روانه میشود

بعد از تو هیچ چیزی شبیه اولش نبود
هر روز حال او بدون تو مرگ میشود
مردی که غرق شده در بُهت رفتن تــو
اینجا هرعاشقی که نرفت ، تـرد میشود

حرفی مچاله شده ، نامه ای ســیاه ... اینجا تمام واژه بدون تو"درد" میشود
زخمی عمیق که قرار نیست خوب شود
گاهی فقط دوباره ز نو ، تازه میشود

یک شعرِ دیگر و یک شاعری که مُرد
هر شاخه ی گلی برای تو زرد میشود
هر لحظه ای که تداعی میشوی انگار
اینجا کسی دچار واژه ی مرگ میشود...
دیدگاه ها (۷)

ﺩﻟـــﻢ ﺑــﺮﺍﯾﺖ ﺗــﻨﮓ ﺷــﺪﻩ ﺍﺳــت…ﺗــﻨﮓ ﮐــﻪ ﻣــﯿﮕﻮﯾــﻢ …ﻧــﻪ...

ﺁﺩﻡ ﮐﻪ "ﻏـــــﻤﮕﯿﻦ" ﻣﯽ ﺷــــﻮﺩﺧــــﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺟــــﺪﺍ ﻣﯽ ﮐــــﻨﺪ...

اینجادر مساحت منزنی هست که محیطشاگر به وسعت آرامش مکه نباشدک...

میدانی؟ بدبختی از آنجا شروع شد که گفتیم ما منطقی هستیم یکی م...

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

محمد ویسی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط