شب دردناک )
پارت ۷
با نگاه های خشمگین پدرش از رو صندلی بلند شد
شوهوآ: زود بیا باشه
ات سری تکون داد و گفت
ات : برم کیفم و کافشنم رو بردارم
جونکوک: بیرون منتظرم،
جونکوک سمته در رفت و ات سمته اتاقش بازم میترسید بعد از برداشت کیف و پوشیدن کافشن اش سمته در رفت و از عمارت خارج شد جلو در ماشین جونکوک را دید آب دهنش را قورت داد و با نفس های عمیق سمته ماشین رفت و سمته در های پشت رفت و نشست
جونکوک در آینه جلو ماشین به ات نگاه کرد و گفت
جونکوک: چرا جلو نمیبینی
ات : به توچه
جونکوک: من راننده تو نیستم بعدشم اینجا ماشینه منه یا میایی جلو میشنی یا برو بیرون
ات عصبی تر شد و در ماشین رو باز کرد و از ماشین پیاده شد به شدت در ماشین را بست
ات: برو به جهنم با ماشینت
جونکوک: میایی یا نه به پدرت چی میگی عروسک
ات: بهش میگم تو منو نمیبردی همین
جونکوک: هر غلطی دلت میخواد بکن
پاشو گذاشت رو پدال ماشین و گازش را گرفت با سرعت به اول گوچه رسید ولی ترمز را نگهداشت و با عصبانیت زد به فرمون ماشین و دنده عقب رفت ... ات دست به س*ینه ایستاده بود و با پوزخند لبخندی زد و سوار ماشین شد و پشت نشست
ات : راه بیافت
جونکوک: میدونی که قراری بزودی بجوری خوشبگذورنیم
ات: برو به اونایی این رو بگو که ز*یر خوابه تو هستن
جونکوک پوزخندی زد و ماشین رو راهی کرد و هیچ حرفی نزدن تا رسیدن به شرکت هیچ حرفی نزدن وقتی رسید جونکوک از ماشین پیاده شد ات هم همین طور کنارش وارد شرکت شدن
منشی جونکوک جلو در ایستاده بود و همراه اون ها سمته اتاق جونکوک قدم برداشتن
منشی : قربان امروز کمی دیر کردین
جونکوک: بخاطر یه عروسک دیرم شد
ات با اینکه حرس اش گرفت ولی بازم سکوت کرد اون پسر خطرناک تر از این حرف ها بود ....
وارد اتاق کار جونکوک شدن و جونکوک رو صندلی اش پشته میز نشست
ات هم وارد اتاق شد و
جونکوک: راستی اتاق این خانم رو نشونش بده
منشی : چشم ... از این طرف
منشی از اتاق خارج شد و ات هم به دنبالش راهی شدن زیر لبی چندین هزار وار فوش نصیبه جونکوک کرد و وارد اتاق اش شد
ات: چه قشنگه راستی میشه منشی منم معرفی کنید کجاست
منشی : ببخشید اما شما فعلا منشی ندارید ولی یکی رو میشناسم
ات: کیه
منشی : راستش پسر عمو من ... آقا جئون جونکوک خوششون نمیاد اون بیاد اینجا کار کنه خیلی هم به پولش نیاز داره
ات خنده ای کرد و گفت
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.