شب دردناک

شب دردناک )
پارت ۶


از اتاق خارج شد و گوشیش را برداشت با دیدن تماس های که رفیق هایش زده بودن مشغول گوشیش بود که نگاهش افتاد رو اخره راه رو جونکوک مشغول بلند کردن آستین های هودی به رنگ سفید اش بود که چشم تو چشم شدن دختره آب دهنش را قورت داد و سمته پله ها رفت که جونکوک داش زد
جونکوک: کجا میری عروسک
ات روبه جونکوک کرد و با تمام جرعت اش گفت
ات: ببین دست از سرم بردار تو یه ل*اشی بیشتر نیستی جونکوک بدونه هیچ معطلی مچ از دو دست اش را گرفت و سمته دیوار هولش داد و دست هایش را بالا سرش گرفت دختره با ترس دورو ور اش را نگاه کرد و بازم با صدا لرزوند گفت
ات: دیونه شدی ... ولم کن یکی میبینه
جونکوک: انگار برات خیلی مهمه
ات درست تو صورت جونکوک توف کرد و اون هم زود ازش فاصله گرفت و با دست اش صورتش را تمیز کرد
ات: تا تو باشی مزاحمم شی ل*اشی
اخره حرف اش را با غضب گفت و سمته پله ها رفت درست بود که میترسید از اون پسر و اینکه چجوری این بار اذیتش میکنه کناره شوهوآ نشست
خواهرش نگران گفت
شوهوآ: چی شده دختر رنگت چرا پریده
ات : چیزی نیست
بازم سکوت کرد پدرش و آقا جئون وارد سالن شدن همراه با جونکوک،
آقا/ج: بیایین سر میز صبحانه
همه بلند شدن سمته میز رفتن سر جاهایی دیشب نشست ات کنار شوهوآ و مادرش روبه رو جونکوک نشست میترسید و همچنین لرزه دست اش آروم نمیشد نگاهش افتاد رو جونکوک با پوزخند نگاهش میکرد دوباره زود به پایین خیره شد چی از جون این دختر میخواست با ترس صبحونه اش را می‌خورد
آقا/پ: ات امروز ارومی دخترم
ات اول نگاهی به جونکوک انداخت و بعدش به پدرش دوخت
ات: پدر راستش رو کار فکر می‌کردم
آقا/پ: آره دخترم خوب میکنی امروز با جونکوک برو تا با همراه هات و بقیه سهام داران آشنا شی
ات : پدر منم تو همون شرکت کار میکنم؟
آقا/پ: بله چطور مشکلی هست
بازم نگاه با ترس به جونکوک دوخت و با صدا لرزوند گفت
ات : نه مشکلی نیست
مشغول خوردن صبحونه شد شوهوآ زود دم گوشه ات گفت
شوهوآ: ترو خدا چی شده ات
ات آروم گفت
ات: چیزی نیست شوهوآ... بعدا می‌گم
جونکوک بلند شد و کتش رو از پشته صندلی برداشت و گفت با کمال احترام گفت
جونکوک: خانم ات اگر میخواید با هم بریم مسیره ما یکی هست
ات ... خدا یا انگار نه انگار چه ادم پستی هستش اشغال
افکارش را کنار گذاشت و گفت
ات: نه نیازی نیست
آقا/پ: پاشو دخترم همراهش برو تا کمی با این شهر هم آشنا شی
ات : آما...


(
دیدگاه ها (۳)

شب دردناک )پارت ۷با نگاه های خشمگین پدرش از رو صندلی بلند شد...

شب دردناک )پارت ۸ ات: برو بهش بگو همین الان بیاد من به کسی ه...

شب دردناک )پارت ۶ات : من نمیترسم وبی از ب*وسی زوری متنفرم جو...

چرا من پارت ۱۱و جنی قضیه رو گفتهمون لحظه جونکوک وارد اتاق می...

نام فیک:عشق مخفیPart: 8ویو ات*چشامو مالوندم*ات. اه بازم مدرس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط