عشق یک طرفه پاتر ۵
اون کوک بود
با تمام قدرت دست پا میزم که یه هو احساس خفگی دست داد تو یه اتاق بودم تا یک هفته من تو این اتاق بودم
ویو یونگی
دو روزه از بیمارستان مرخص شدم همه فکر زیرم اته خیلی نگرانشم با جیهوپ بچه هارو جمع کردیم رفتیم عمارت کوک
ویو ات
اجوما غذا آورد ولی بعد یک هفته دیگه توان خوردن نداشتن با زور اجوما گفت باشه
که،کوک وارد اتاق شد و با عصبانیت گفت
کوک:چرا غذاتو نمیخوری
ات۰۰۰۰0۰۰۰
کوک:آه جواب بده عوضی
خمینطور ساکت بودم که کوک یه چیزی گفت
کوک:نمی خواستم الان این کارو کنم اما مجبورم میکنی
ات چییی
که کوک لبشون رو لب ات گذاشت
اما سیر نشد سراغ کردنش رفت ااین قدر محکم گاز گرفت که ات جیغ زد
ویو یونگی تو عمارت نبودن اجوما آدرس اتاق داد ماهم آزادش کردیم
وارد اتاق شدم دیدم گردنشو گاز میگیره
ویو ات
یونگی بلاخره رسید
این قد کوک زد که بی هوش شد
پرش زمانی
تو خونه یونگی بودیم اما یه چیزی عجیب بود
که یونگی و چیهوپ که،گفته بودن
برام توضیح
یونگی :ات بدون مسئله ما مافیا هستیم من بزرگ ترین مافیا کره هستم
این قدر حرف عجیب بود که با دهن باز نگاهش کرم
یونگی :ببندش پشه میره توش
ات:منظورتون چیه
پرش زمانی
با کلی فکر خیال رفتم تو تخت خوابم نمی برد یونگی بوون حرفی اومد پیشم دارز کشید منو تو آغوشش گرفت
یونگی :می دونم برات عجیبه اما از فکرت بیا بیرون بگیر بخواب
سر تکون دادم
خودمو یه کم این ور اون ور کردم تا جای راحت پیدا کردم
صبح که بیدار شدم هنوز تو بغلش بودم خواستم از بغلش بیام بیرون که دیدم نمیشه
کلی زور زدم نشه
یونگی با یه چشم نیمه باز گفت
یونگی :کوری
ات:نهچطور
یونگی:آخه نمی بینی من خوابم
ات به من چه تو خیلی غولی
یونگی. خو به من چه تو خیلی ریزی تازه همش تو دردسری
براش دهن کجی کردم
رفتم دستشویی ترکیدم
با تمام قدرت دست پا میزم که یه هو احساس خفگی دست داد تو یه اتاق بودم تا یک هفته من تو این اتاق بودم
ویو یونگی
دو روزه از بیمارستان مرخص شدم همه فکر زیرم اته خیلی نگرانشم با جیهوپ بچه هارو جمع کردیم رفتیم عمارت کوک
ویو ات
اجوما غذا آورد ولی بعد یک هفته دیگه توان خوردن نداشتن با زور اجوما گفت باشه
که،کوک وارد اتاق شد و با عصبانیت گفت
کوک:چرا غذاتو نمیخوری
ات۰۰۰۰0۰۰۰
کوک:آه جواب بده عوضی
خمینطور ساکت بودم که کوک یه چیزی گفت
کوک:نمی خواستم الان این کارو کنم اما مجبورم میکنی
ات چییی
که کوک لبشون رو لب ات گذاشت
اما سیر نشد سراغ کردنش رفت ااین قدر محکم گاز گرفت که ات جیغ زد
ویو یونگی تو عمارت نبودن اجوما آدرس اتاق داد ماهم آزادش کردیم
وارد اتاق شدم دیدم گردنشو گاز میگیره
ویو ات
یونگی بلاخره رسید
این قد کوک زد که بی هوش شد
پرش زمانی
تو خونه یونگی بودیم اما یه چیزی عجیب بود
که یونگی و چیهوپ که،گفته بودن
برام توضیح
یونگی :ات بدون مسئله ما مافیا هستیم من بزرگ ترین مافیا کره هستم
این قدر حرف عجیب بود که با دهن باز نگاهش کرم
یونگی :ببندش پشه میره توش
ات:منظورتون چیه
پرش زمانی
با کلی فکر خیال رفتم تو تخت خوابم نمی برد یونگی بوون حرفی اومد پیشم دارز کشید منو تو آغوشش گرفت
یونگی :می دونم برات عجیبه اما از فکرت بیا بیرون بگیر بخواب
سر تکون دادم
خودمو یه کم این ور اون ور کردم تا جای راحت پیدا کردم
صبح که بیدار شدم هنوز تو بغلش بودم خواستم از بغلش بیام بیرون که دیدم نمیشه
کلی زور زدم نشه
یونگی با یه چشم نیمه باز گفت
یونگی :کوری
ات:نهچطور
یونگی:آخه نمی بینی من خوابم
ات به من چه تو خیلی غولی
یونگی. خو به من چه تو خیلی ریزی تازه همش تو دردسری
براش دهن کجی کردم
رفتم دستشویی ترکیدم
۴.۵k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.