هویتمخفیعشق میشه بگی موضوع این قرار داد چی بوده اصلا

#هویت_مخفی_عشق / میشه بگی موضوع این قرار داد چی بوده اصلا سر چیه چقدر سود و نفع داره واسشون
-اولا بگم حدو سی میلیارد واسه هر کدومشون سوده یعنی کلا نودص میلیارد بهشون میرسه که بین اردشیر و مسیح و شاهرخ تقسیم میشه
-این نود میلیارد و از کجا گیرشون میاد؟کی میده بهشون؟
-واقعا میخوای بدونی؟
یه دیقه ترسیدم خدایا آخه چه قرار دادیه که این دختر تردید داره تو گفتنش به من ولی بازم با اعتماد گفتم
-آره میخوام بدونم
-ببین مهنا جان واسه من این کار یه جیز عادیه چون خودمم توشون شرکت دارم چون خودمم یکی از اونام ولی واسه تو......میخوای نگم نگم بهتره ها مسیح بهت بگه بهتره
-نه میخوام بدونم سونیا لطفا بگو بهم
-پس یه چیز سربسته بهت میگم چون اگه بخوام بازش کنم
حرفشو قطع کردم
-سونیا لازم باشه تا ته تهشو میگی پس زود تر بگو میبینی که جقدر نگرانم
-اوهو جقدر عصبی خانوم تهرانی
کنترل کردم خودمو که آروم باشم
-سونیا جان لطفا بگو لطفا
-پس خوب گوش کن
دستام میلرزید انگار میدونستم میخواد جی بگه ولی خدا کنه اون چیزی که فکر میکنم نباشه
-مهنا قرار داد با شیخای عرب و بیزینس من های کاناداست
-خوب سر چیه؟توضیح بده؟
سرشو انداخت پایین
-سر دخترایی مثل من سر دخترایی بیچاره ای مثل من
تو این مکان پر از سر و صدا هیچی نمیتونستم بفهمم دستشو گرفتم بلندش کردم یا هم رفتیم بیرون تو حیاط نشستیم
-آره سر دخترایی مثل من
-یعنی چی سر دخترایی مثل تو؟تو رو خدا توضیح بده
-دخترای بی خانمان خوشگل جوون دخترای بی سرپزست جوون و خوشگل دخترایی که به زور میارنشون اینجا تا....
حرفشو قطع کرد
مغزم به کار افتاد این حرفا رو یه جا دیگه شنیده بودم آره این حرفا بابام بهم گفته بود گفته بود اردشیر از این کارا میکنه وای خدای من یعنی مسیحم....
به سونیا نگاه کردم لباش میلرزید انگار عصبی بود
با ناباوری گفتم
-یعععنی فروش دخترای ایرانی به شبخای عرب و بیزینس من های کانادا؟
با همون لبهایی که میلرزید گفت
-آره مهنا آره..
-این به تو چه ربطی داره که میگی دخترایی مثل من
بدون اینکه بهم نگاه کنه موهاشو اتگشتاشو تو بازوهاش فرو کرده بود و برام حرف میزد
پوز خند زد
-چون منم یکی از این دخترا بودم چون منم یه دختر بی خانمان خیابونی بودن چون منم پول زندگیمو از تو خیابون جمع میکردم شاهرخ منو پیدا کرد قرار بود منو بفروشن به بیزینس من های کانادا قرار بود فروخته بشم به اونا ولی تو پارتی که قرار بود این اتفاق برای من و چندتا دختر دیگه بیوفته اردشیر منو دید ازم خیلی خوشش اومد همون اول که منو دید به شاهرخ گفت شاهرخم گفت باشه ازم اومد خواستگاری کرد و به حالت دستوری گفت که باید قبول کنم گفت طلا زیر پات میریزم گفت که من یه زن دیگه دارم ولی تو رو میخوام......
☹ ☹ ☹
حرف دل
دیدگاه ها (۵)

شعر خدا تا ابد خدای همه است :افسوس بود و جز افسوسچیزی به شب ...

خدایا همه چیزم را می سپارم به خودت ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۴۲نفسم تو سینه حبس شد. اره......

اسم فیک :زندگی تباه من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط