پارت ۴
پارت ۴
کوک می خواست ات رو ببوسه ولی یهو پانیا دوست ات اومد ولی صورت کوک رو ندید ات سریع از دست کوک در رفت سمت حیاط و پانیا هم پشت سرش اومد
پانیا: ات اون کی بود؟ داشتی چکار می کردی؟ دوستش داری؟ دوست داره؟ می خواست ببوستت؟ ات سریع از دست پانیا در رفت ۰ رفت فروشگاه تا برای کوک شیر موز بگیره رفت شیرموز گذاشت روی میز کوک
ات گفت
ات: معلومه که بانیم رو یادم نرفته
کوک دست ات را گرفت و برد بیرون پشت ساختمون مدرسه و یکهو ات را بغل کرد (فشار چیه دارم میرقصمم😂😂) گفت
کوک: خوشحالم یادته
ات: مگه میشه بانیم رو یادم بره
ولی ات خجالت می میکشه و میدوید سر کلاس پانیا و دوستای ات که دیدن ات قرمز شده کلی سوال داشتن تو ذهنشون که بالاخره پانیا گفت
پانیا: خوبی ات؟
ات جوابی نداد و فقط رفت سرشو گذاشت رو میز
ویو کوک××
رفتم نشستم سر میز و از شانس خوبم دقیق پشت سر ات بودم و می تونستم نگاش کنم استاد اومد و یه سری حرف زد و فهمیدم که یه مسابقه نقاشیه
ات ویو نشسته بودم که نگاه کسی رو حس کردم و دیدم کوک داره بهم نگاه می کنه استاد اومد و توضیح داد یک مسابقه نقاشی برامون گذاشتن کوک طراح عالی بود و من نقاشی عالی بودم می دونستم اگر باهم باشیم قطعا برنده می شیم استاد گفت گروه ها رو خودمون انتخاب کنیم ولی اصلا نگران نبودم چون مسابقه دو هفته دیگر هست بالاخره زنگ خورد و من رفتم دنبال دخترا چون اونا برای این ساعت کلاس ورزش برداشته بودن
فلش بک سالن دیدم××
دخترا باز دارن با اون دوتا پسر لا*س می زنن (بچه ها ناراحت نشید فیکه)می خواستم برم از موهاشون بگیرم پس آروم آروم رفتم سمتشون
کوک می خواست ات رو ببوسه ولی یهو پانیا دوست ات اومد ولی صورت کوک رو ندید ات سریع از دست کوک در رفت سمت حیاط و پانیا هم پشت سرش اومد
پانیا: ات اون کی بود؟ داشتی چکار می کردی؟ دوستش داری؟ دوست داره؟ می خواست ببوستت؟ ات سریع از دست پانیا در رفت ۰ رفت فروشگاه تا برای کوک شیر موز بگیره رفت شیرموز گذاشت روی میز کوک
ات گفت
ات: معلومه که بانیم رو یادم نرفته
کوک دست ات را گرفت و برد بیرون پشت ساختمون مدرسه و یکهو ات را بغل کرد (فشار چیه دارم میرقصمم😂😂) گفت
کوک: خوشحالم یادته
ات: مگه میشه بانیم رو یادم بره
ولی ات خجالت می میکشه و میدوید سر کلاس پانیا و دوستای ات که دیدن ات قرمز شده کلی سوال داشتن تو ذهنشون که بالاخره پانیا گفت
پانیا: خوبی ات؟
ات جوابی نداد و فقط رفت سرشو گذاشت رو میز
ویو کوک××
رفتم نشستم سر میز و از شانس خوبم دقیق پشت سر ات بودم و می تونستم نگاش کنم استاد اومد و یه سری حرف زد و فهمیدم که یه مسابقه نقاشیه
ات ویو نشسته بودم که نگاه کسی رو حس کردم و دیدم کوک داره بهم نگاه می کنه استاد اومد و توضیح داد یک مسابقه نقاشی برامون گذاشتن کوک طراح عالی بود و من نقاشی عالی بودم می دونستم اگر باهم باشیم قطعا برنده می شیم استاد گفت گروه ها رو خودمون انتخاب کنیم ولی اصلا نگران نبودم چون مسابقه دو هفته دیگر هست بالاخره زنگ خورد و من رفتم دنبال دخترا چون اونا برای این ساعت کلاس ورزش برداشته بودن
فلش بک سالن دیدم××
دخترا باز دارن با اون دوتا پسر لا*س می زنن (بچه ها ناراحت نشید فیکه)می خواستم برم از موهاشون بگیرم پس آروم آروم رفتم سمتشون
۵.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.